‏نمایش پست‌ها با برچسب يادداشت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب يادداشت. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

"خاطره"

واژه " خاطره " يکي از بلقوه ترين کاتاليزرهاي درون ذهن و تن انسان است / که باعث فعل و انفعالات شيميايي در درون يک موجود زنده ميشود /
اين عکس در سالهاي دوران کلاس هشتم دبيرستانم در دبيرستان علميه تهران با چند تن از همکلاسيها در مقابل درب بزرگ مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان برداشته شده (1970-1349 )/ اين عکس دقيقا همانجايي برداشته شده که حسنعلي منصور نخست وزير شاه توسط فداييان اسلام در آنطرف خيابان از ورودي کوچه باريک سمت راست نزديک باشگاه ورزشي به او شليک شد و کشته شد / و نيز اهميت آن در من آنقدر بوده که جاي گلوله را هنوز مشاهده ميکنم و مهمتر آنکه در اين مکان براي کشورم تصميم گرفته نميشد بلکه تصميمات از جايي ديگر ديکته ميشد/
و اما " خاطره" بنظر من کلام اکبر است - " خاطره " را به "چيپس يا مموري " در درون هر موجود زنده نام گذاشته اند که بدون آن زندگي موجودات به برگي نانوشته را ميماند - برگي سفيد يا در " کما"رفتن /
"خاطره " آنقدر پتانسيل دارد که جنبشي را در درون انسان پديد آورد / اين جنبش بنا به ذات خود ميتواند مثبت يا منفي باشد /
واژه اي در انگليسي هست که به آن " او -ور -ولم " ميگويند بمعني غوطه ور ساختن يا مستغرق در اند يشه شدن - خاطره اگر در ذات خود در درون انسان بيدار شود بر تمام افکار انسان سايه خواهد انداخت / اين را گفتم تا شما را به فيلم تايتانيک ببرم که چگونه " خاطره " يک خانم سالمند که در تايتانيک در زمان وقوع حادثه حضور داشته توانسته عده اي از اعضاي اصلي فيلم تايتانيک را به سکوت و به گوش و متحير کند و آنچنان فيلمي از آن ساخته شود /
باري قصد آن ندارم که در اين مقال از واژه ها ي بسياري استفاده کنم - اگر چه آنها يکي يکي با رقابتي شديد خود را به بالا ميکشند تا از آنها استفاده کنم ولي قصد من اين عکس و يادي از اين دوستان است - آنکه در طرف راست عکس ايستاده "سيامک رويين فر" هنرپيشه فيلم " نيم وجبي " و آن ديگري " داوود شاهرخي " هستند که نميدانم چه ميکنند و کجا هستند و منهم با کت و شلوار سياه!! سياوش برادر دو قلوي سيامک که در فيلم همبازي او بود در اين عکس حضور ندارد /  يادشان بخير- در پايين هم عکس کلاس هشتم بهمراه همکلاسيها و معلم را گذاشته ام.

۱۳۹۰ شهریور ۲۴, پنجشنبه

بادمجان نر يا بقول انگليسيها "بول بادمجان " يا "بادمجان بوفالو"





بازديد اين صفحه براي اطفال و افراد پايين هيجده سال و خجالتي ها ممنوع است -

" پورنو گرافي طبيعت " - پورن در طبيعت وحشي -

شوخي طبيعت با انسان - طبيعت هم ميتونه گاهي خيلي شوخ باشه /

ديروز صبح براي يک کار ترجمه راهي منطقه نياگارا شده بودم و خوشبختانه کارم در دادگاه شهر سينت کاترين خيلي زود تمام شد / پس از اتمام کار و به سبب علاقه اي که از زمان کودکي به مزارع کشاورزي و کشاورزان دارم - براي ديد و "باز- ديد" يعني "ديد به توان دو" به اين مناطق رفتم و در کنار دکه کنار خياباني يک باغ بزرگ توقف کردم و مشغول بازديد ميوه ها و سبزيجات شدم /در اينطور موارد نميتوانم دست خالي به خانه برگردم - لذا تا آنجايي که ميتوانستم ميوه و سبزي از جمله بادمجان خريدم - اما در ميان آن سبد بادمجان يه بادمجان خودنمايي خيره کننده اي داشت - جل ا لخالق ! طبيعت کار خودش را کرده بود - با خودم ميانديشيدم " نکنه تمام بادمجانهاي اين سبد کار اين بادمجان باشد " - از آنجايي که اين منطقه به بوفالوي آمريکا هم نزديک است و گاوهاي بوفالو هم معروفند منهم نام اين بادمجان را " بادمجان بوفالو " نهادم / لطفا اگر خواستيد نگاه به عکس اين بادمجان کنيد يواشکي اين کار را بکنيد يا زير چشمي - چون ممکنه دهن بعضي ها از تعجب وا بشه / بهر حال از ما گفتن -

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

مکالمه تلفني يه دوست با من

دوست : سلام -خوبين ؟
من: سلام - خوبي عزيز ؟
من: آنجا چه خبر ؟
دوست: گرما داره ديونه مون ميکنه
من: آب سرد بريزين رو سر هوا
دوست : خوب فکريه - ولي بخار ميشه
من: هواي بيچاره هم آخه گرمشه ديگه - يه مقدار يخ بذارين
دوست: هوا آنورا چه جوره؟
من: از سرما يخ بستيم
دوست: پس خوبه ديگه -سرما رو ميشه يه کاريش کرد - ولي گرما رو نميشه
من: سرما رو ميشه ؟- جا عوض
دوست :جا عوض -قبول- پاشين بياين پس
من:باشه -فقط مانده اين همه راه رو کي ميخواد بياد- يخ زديم تکان نميتونيم بخوريم
دوست: خو پس ما ميايم -خوب؟
من: عاليه- فقط آمدن چند تا پتو دور خودتان بپيچين
دوست: کلا مگه چند درجه است ؟
من:کلا زير پنجاه - منهاي پنجاه - شوخي کردم -هواي اينجا هم گرمه و ما هم شديم مثل گرمک
دوست :جدي چرا نمياين؟
من:کار کار انگليسيهاست
دوست:سربازان امام زمان دارن ميان و سريع آشوبهاي انگليس رو خوابوندن
من: اااا نگو اين حرف ها رو-تو خوابمون مياد ها؟!
دوست : ساعت آنجا چنده؟روزه يا شب؟
من: ساعت ما يخ زده - شب و روز نداريم
دوست : ساعت ما هم سوخته از گرما
من:يخ ببندين بهش
دوست:ما شب و روزمان دست اين ماموران ارشاده
من:ارشاد ميکنند يا گمراه
و............

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۵, پنجشنبه

گويند که طنز نويسان جهان بسيارند / حال طنزي تو بگو که من بخندم بسيار

طنزهاي مرتضي عبدالعليان:
با " شلام عليکوم " نام طنز نويس روسي شروع ميکنم:
1-
يکي از دوستان سياسي مسن تر از ما که سالها در خارج و در تبعيد بسرميبرد در يک کشور دور افتاده خيالاتش طوري شده بود که ميگفت : فلاني بايد خيلي مواظب باشيم / حتا در اينجا هم امن نيستيم / گاهي اوقات شده که در خانه نشسته ام و تلويزيون رو تماشا ميکنم - ناگهان تلويزيون خاموش ميشه - فکر کنم کسي با رموت کنترل تلويزيون ما را از دور کنترل ميکند !!!؟؟؟/
2-
گفتم : ميرزا کوچک خان رفيق من بود !!!/
دوستم با تعجب گفت :چطور ؟
گفتم : از نظر قدي!!!/
३-
ميگن عجله باعث ميشه اجل آدم زودتر سر برسه !!!/
4-
ويروس مصري -تونس منطقه خاورميانه را آلوده و بيمار کنه!!!/
-
طرف دايم کامپيوترش رو تميز تميز ميکنه /اما ...اطرافش پر از آشغال و کثافته !!!!/

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

چند خط براي امروز......

طنزهاي مرتضي عبدالعليان :
ديروز روز جمعه - جمعه خونين و جمعه روحاني بود - روميان مسيح ( علينژاد نه ) را به صليب کشيده بود ند و بقيه آن داستان .....اينطرفها در اين روز مردم روزه ميگيرند يعني يکروز در سال /
يکم -
ا مروز رفتيم که يه عزيزي رانندگي تمرين کند - در حين رانندگي ديدم کلاغي داره بطرف ماشين مياد : گفتم مواظب باش مواظب باش کلاغ بهت نزنه - يا مواظب تير برق باش- تير برقو نشکني - کمي دير تر ديدم يه غاز هر بار که از پهلويش رد ميشيم ميترسه - و خطر رو حس کرده - اين بود که گفتم فلاني انگار غازه هم فهميده داري تمرين رانندگي ميکني ها/
دوم -
واما آخرين مطلب اينکه براي خواندن شعر -بريد تو کوچه شاملو -نه کو چه علي چپ / يا - در هيچ کوچه اي بجز کوچه شاملو اين همه شعر نيافتم / و باز هم - در کوچه شاملو در هر خانه اي را که زدم پر از شعر بود / تا اينچا

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

باز اومدم که چراغ اين اطاقو روشن کنم .......

طنزهاي مرتضي عبدالعليان :
يکم -
و اما باز يه قدري طنز - بازي با کلمات / کلمات و جملات - مثل کمال جنبلات - مثل جنبيدن کلمات در جملات هستند البته بدون اسلحه /
دوم -
بعضي از روزنامه ها روزنامه نگاري دارند که کارش را با "سرد- بيري" ( به انگليسي =آبجو سرد ) امضا ميکند /

سوم -
نوجوان که بودم در " ما- زن داران " زندگي ميکردم - ما دري به پسرش ناسزا ميگفت و داد ميزد : بلا روس -تره بيره - برو اينجه بوينم ( بلاي روسي تو رو بگيره -بيا اينجا ببينم )/
چهارم-
ميگن يه روز زنگ در خانه يه بابايي را ميزنند - وقتي صاحبخانه درو باز ميکنه -ميگن از اداره ثبت احوال آمديم که حال تونو بگيريم!؟ اداره ثبت احوال اداره ايست که نام را ثبت ميکنه احوال رو نه !؟

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

چند خط براي تو صفحه عزيزم که خالي نماني

نميدانم هوا چه مرگشه ؟ همينجوري از سر صبح داره زوزه ميکشه / همين يکشنبه گذ شته طوفان برفي آمد که نگو / بهار امسال تا حالاش که خيلي تخمي از آب در اومده / شش ماه سرماي کانادا بس نبود ؟حالا بايد بهارمان هم اينجوري گرفتار زمستو ن بشه و تا رهايي بهار از زمستون بايد بسوزيم و بسازيم و توش زندگي کنيم / دلم بحال خودم نميسوزه اگر چنين بود که خودخواهي بيش نبود / دلم بحال بهار ميسوزه که تقريبن غافلگير و گرفتار چنگال زمستان شده / يعني ميگين بهار بتونه خودشو از چنگ اون رها کنه؟ چيزي که کمي آزارم ميده نا آرامي بهاره/ بي تابي ميکنه / آخه کم شده که به زير قولش بزنه / بهار را من با صداقتش ميشناسم / از صداقتش يکي ميگم و رد ميشم / و آنهم باران بهاري و آفتاب گرم و در اومدن بنفشه است / که مثل يار است و قرار / قرار اينبود که بهار بياد /
بذار يه چيزه ديگه بگم : دلم ميدوني براي کي و چي بيشتر ميسوزه ؟ / اون پرنده اي که هر ساله پشت آپارتمان ما روي درختي مينشست و هي ميخوند / امسال با ناپديد شدن بهار اونم تقريبن ناپديد شده / ترسم اينه که نکنه اونم گرفتار زمستون شده ؟/

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

"رژيم"

طنزمرتضي عبدالعليان :
بنا به آژانس خبري دو انگشت در چشم و آژانس شبکه همچشمي :
"يه عده که در رژيم اند حال خوبي ندارند ." بنا بر اظهارات يک منبع آب موثق- يکي از افرادي که در رژيم بوده و الآن هم هست به آژانس گو گيجه گفته که : "من که در رژيم هستم ميدانم که چه دردي ميکشم - البته الآن پشيما نم و بزودي از اين رژيم لعنتي خلاص ميشوم ." پس از اظهارات اين منبع آب - چند تن از مخالفان رژيم که کاملن رنگ و روي خود را باخته بودند هم حرفهاي او را تاييد کردند و شعار ضد رژيم ميدادند. در اظهارات ديگري يک مقام بلند پايه که روي سه پايه نشسته بود رژيم را به باد انتقاد گرفت و گفت :"هر چه ميکشيم از دست اين رژيم و زير سر اين رژيم است." همين مقام که از فرت خستگي از روي سه پايه بلند شده بود و با اين پا و آن پا به خبرنگار ما گفت :" مردم نبايد سلامت خود را به دست رژيم بدن - مگر چاقي چه مرگشه ."

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

روز والن و تينا

ديروز نه , پريروز روز عاشقان بود. روز جهاني عشق. روز اتحاد عاشقان عالم بر کلمه عشق و به پرواز در آوردن احساس .روز غلبه قلب بر عقل و روزي که تمام ايستگاهاي آتش نشاني جهان به حالت آماده باش در آمده بودند تا در جائي اگر در تنهائي عشقي ميسوخت خاموشش کنند. روزي که بسياري از سيمهاي تلفن بخاطر گرمايش بسيار احتمال سوختن و آتش گرفتن آنها ميرفت و گوشي تلفنها از گرمايش تن و صدا داغ ميکرد و دود از آن بر ميخواست و آژيرهاي خانه ها قطع نميشد. دم آن سيد والا گرم که عاشقي را دوست ميداشت , منظورم سيد والنتين يا سينت والنتين است. روز والنتين روز برافراشتن پرچم قلب است , روز بلند کردن و حمل آن پرچم و به احتزاز در آوردن آن بر بلنداي ( قله )فکر . روز تجد يد پيمان و تجديد قواي عشق . روز بازسازي درون بر زَشتيهاي برون. روزي که آمبولانسها آژير کشان براي نجات عشق بسرعت از خيابانها رد ميشدند.روزي که ميليونها سيم تلفن سوخت . روزي که شماره 911 از حد شمارش گذشت . روزي که آتش عشق از هر گوشه اي زبانه ميکشيد و يک اقيانوس آب هم براي خاموش کردن آن کافي نبود. روزي که هيچ قلبي نبايد قلب ديگري را بيآزارد. چونکه روز والنتين روز سوختن است.

در اين روز ، قلب من ،
نا منظم ميزد
و در کنترل مغزم نبود
شورش کرده بود
ميخواست آزاد باشد
و آزاد بود.
براي خودش آهنگ ميساخت
و مينواخت.
منهم آنرا بحال،
خودش گذاشته بودم
آخر آن روز،
روز خودش بود.
مغز کاره اي نبود ،
قلب همه کاره بود.

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

چند کيلو انرژي و " راهتان سپيد"

امروز دوست عزيزم بهرام زنگ زده احوالپرسي کرد و چند کيلو انرژي داد. دوست عزيز ديگرم علي شماره اي داد که آنرا گم کرده بودم. فورن با شماره داده شده تماس گرفتم و در آنطرف خط با انساني درد کشيده و جراح جناب عطاء صفوي ؛ هماني که رنجنامه هايش در کتاب " در ماگادان کسي پير نميشود " بچاپ رسيده صحبت کردم. آنچنان پر انرژي حرف ميزد که گوشي تلفن بلند گو شده بود و انگار که صدايش با ذغال سنگ گداخته پر حرارت شده باشد هر آن دم ميگرفت .گفتم براي چند روزي به نيو يورک و واشينگتن ميروم اماپس از برگشت حتمن ايشان را خواهم ديد وقراري گذاشتيم و ايشان هم بنا به رسم تاجيکي و ايراني برايم سفري سپيد و سبز " راهتان سپيد " و " راهتان سبز " را آرزو کردند.
همچنين پس از کار روزانه سه سري ازسريال " شهريار " را جايتان خالي ديده و قدري هم ترکي ياد گرفتم.
الآن ساعت هم از يازده شب گذشته.
شب خوش
پايان

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

مادر يکي از دوستان روشنفکري که در غربت است فوت ميکند و او هم با دعوت از دوستانش مراسمي را بهمين خاطر در سوگ مادر برگزار ميکند.
محل برگزاري مراسم در دهکده اي که قدمتي 300 ساله و تا حدودي متناسب با محل تولد مادر و روح بهاري و رنگي و پر کاري او دارد انتخاب شده است. از تيرگي و سياهي کمتر خبريست .عکس مادر با لباس محلي (پير هني نازک و بلند و رنگي )با تشتي پر از نان که خود براي فرزندانش پخته است و بر سر دارد بر روي ميز قرار داده شده و دو شمعي که در دو جانب عکس ميسوزند. دوستان او يکي پس از ديگري بهمراه همسرانشان و با شاخه هايي از گل و يا شيريني ؛ حلوا و خرما از راه ميرسند و پس از روبوسي و تسليت گويي در جايي مينشينند. موزيکي ملايم ( بطور زنده نه ) بگوش ميرسد و انتخاب موزيک نشان از حس ظريف و آرامشي تعمق برانگيز در مورد آنچه که زندگي ناميده ميشود دارد.حاضرين سرگرم گفتگو هستند و با چاي و خرما و حلوا دهانشان را تر و شيرين ميکنند.
در اواخر برنامه يکي از حاضرين که انتخاب شده است از ديگر حضار ميخواهد که بخاطر روح آن مرحوم فاتحه اي بخوانند.پس از آن صرف شام و ختم جلسه.
اما :
تحولات در مراسم را ميتوان ديد. از ديد سنتي بر گزاري مراسم فاصله گرفته ميشود . و به عبارتي به مراسم شناخته شده غربي نزديکتر ميشود.( نمونه مراسم عاشورپور در ايران)
در چند مراسم غربي که حضور داشته ام اين نکات برايم جالب بود:
1- حضور همسر قبلي متوفا و صحبت ايشان در مورد زندگي زناشويي و نکات شيرين و نه تلخ
2- مو زيک زنده توسط دوست و يا اعضاي خانواده
3- خواندن شعر توسط خواهر ؛ برادر و دوست يا اعضاي خانواده
4- در خواست از حاضرين چنانچه بخواهند چيزي (خاطره اي ) در مورد متوفا بگويند.
5- فيلمي از زندگي متوفا
6- نصباندن عکسهاي متوفا
7-گذاشتن دفتري براي امضا؛ حاضرين.
و...........
در بعضي از کشورها حاضرين با خوردن شراب و آبجو و شادي مراسم را برگزار ميکنند .
و......

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

طبق معمول صدام زدند براي ترجمه .راه دور بود و منهم عجله داشتم که هر چه زودتر برسم به دادگاه . هوا نه سرد بودو نه گرم . خورشيد گاهي ابرها رو کنار ميزد و گاهي ابرها تو رو خورشيد واميسادن و لجشو در ميآوردن. يه درگيري بود که تمامي نداشت .باد هم اين وسط بيکارنبود و با ابرها بازي ميکرد و درختها ي ريز و درشت رو بنا به بنيه شان تکان ميداد . بعد از يه مدت حسابي طولاني علف ها تازه سر بلند کرده بودند ؛ انگار از بس که آن زير مانده بودند خسته شده و نفسشان داشت در ميو مد .درختها با اينکه هنوز هيچي در تنشان نبود اما با غرور ايستاده بودند؛ لخت لخت ؛ از سر تا پاشان را ميشد ديد. اين وسط آسمان بنظر ميآمد که چيزيش نباشه اما با دو سه قطره آبي که جلو شيشه ماشين ظاهر شد نظرم را عوض کرد و معلوم بود که آسمان هم يه چيزيش هست . تو همين فکر بودم و آسمان هم انگار يه غمخواري يافته باشه ؛ نا گهان دلش ترکيد و هرچه تو دلش بود رو ريخت بيرون و انگار تنش و گيسوهاش جلو چشمم رو گرفته باشه همه جا تيره شد.سيل اشک بود که جاري شده بود. ميگن گريه آسمان سيله ؛ همينطور بود . همزمان با شيون کر کننده آن به دادگاه رسيدم .

ادامه دارد..

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

دل سوت و کور من

همينجوري شروع ميکنم و مينويسم . هرچه باداباد . دلم مثل اينکه اينجوري ميخواد . يه آهنگي و يه عکس قديمي در روي ميز کارم .
سو يچي انگار زده شده که گرماي تنم را افزايش دهد و فتيله ايکه بالا کشيده شده تا نور بيشتري دل سوت و کور من را روشن کند . دلم مثل خشکزاري را ميماند که ترک برداشته و تشنه باران است که ترکها را بهم آورد و کاري کند که جدا کردن مجدد آن دشوار باشد. ترکها در انتظارروزي نشسته اند تا دوباره همديگر را بغل کنند؛ ببوسند و ببويند .تن در تن همديگر کنند وروح زخمي را دوباره بسازند و جراحات را ترميم کنند. چقدر زمين بايد بسوزد و از عشق جزغاله شود؛ طوريکه آسمان در همدردي با آن آنقدر آتش بر جانش بزند ؛ بغرد و بگريد که زمين را از دلتنگي در آورد. از دوري آنقدر بلرزد و بلرزد و در آرزوهايش آنطور غرق شود که من همين الآن با ديدن عکس زيباي جوانيهاي تو مادر عزيزم در آرزوي آن وصالم .

۱۳۸۷ فروردین ۱۵, پنجشنبه

"کوتاه سخن گوي و گزيده"

دوستم ميگفت:
تيتر بالا هر روزه بيشتر و بيشتر در ميان روزنامه نگاران و نويسندگان غربي جا باز ميکند . هر روز که ميگذرد نويسندگان مقالات خود را با کلمات با بار عميقتري پوشش ميدهند و فشرده تر سخن ميگويند و سعي ميکنند روي موضوع خود هرچه بيشتر متمرکز شوند.نويسندگان آمريکايي در اين کار از همه جلوترند. مثلن وقتيکه ميخواهند با شخصي مثل گنجي مصاحبه کنند اول از همه ميپرسند اسمتان " گانجي " است ويا....و با گفتن همين"گانجي" در شروع مصاحبه بجاي گنجي او را با گاندي و افکار او مقايسه ميکنند و به خوانندگان کمک ميکنند تا او را بهتر بشناسند و مصاحبه را نيزاز اين طريق براي خواننده با اهميت تر و جالب تر ميکنند و کوتاه تر. امروزه روز؛ سخن به درازا کشاندن و کش دادن گپ و سخنراني سه يا چهار ساعته کردن و مقاله يا خبر پر طول و عرض نوشتن؛ بازار خريدش کمتر شده و محصول کمترتا پايان خوانده ميشود.

امير بعضي از اين کلمات و يا جملات کوتاه نويسي که خوانده و يا شنيده بود را برايم گفت؛ مثل :
"من گلاسنوستيک متولد شدم"
" قلب بزرگ "
"جهل بزرگ"
"سياستمدار سمي "
" ملت سازي؛
" ظرفيت سازي"
"مدافع شيطان"
"محافظ شيطان"
" سياست اسپاگتي مآبانه ؛ سياست ماکاروني مآبانه"
و ....

دوستم امير ميگفت : ما ايرانيان بارها شده در جلسات سخنراني شرکت کرده ويا مقالاتي و خبري را خوانده ايم که بي جهت طولاني شده و بقول ما به "صحراي کربلا" زده و باز گشته.
او راست ميگفت.آنچه که خواننده را از خواندن مقالات و يا خبر و نيز از سخنراني بعضي از شخصيتها باز ميدارد همين دراز گويي است.
اين موضوع وقتي با اهميت تر ميگردد که نوشته ؛ "آنلاين"- و روي "وب" باشد. بدليل کمي وقت مثلن بايد حرف آخر را اول زد.

"قربان رفيق نکته داني که سخن نگفته باشي به گپت رسيده باشد"

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

نگاه به زندگي

نميدانم کدام درخت شيريني در کنارم زيست و ريشه هايش را در من دواند و تلخيهاي درونم را کاهش داد. درون تلخ بر تلخي بيرون ميا فزايد و زندگي را تلخ ميکند. صحبت از رمانتيسيسم و تصورات غير واقعي هم نيست بلکه صحبت از همين تلخزار و مرگزار زندگيست و رويش در و بر آن است . صحبت از ديالوگ و پروسه شيرين شدن است .در هم تنيدگي يعني پائين تر آوردن "موقعيت خود " و گرايش به " موقعيت ما".

دوستي ميگفت من هميشه در هر کاري "موقعيت خودم "را نگاه ميکنم و بمن ايراد ميگرفت که چرا اشتباه ميکنم! و موقعيت خود را نديد ميگيرم.
واقعيت اينست که زندگي من همين لحظه ها و ترجيح دادن " زندگي ما " بر " زندگي خود " است.
نظرم اينست : زندگي ميکنيم تا من زندگي کنم وگر نه اين که زندگي نيست.

بني آدم اعضاي يکد يگرند
که در آفرينش زيک گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
دگر عضوهارا نماند قرار
تو کز محنت ديگران بيغمي
نشايد که نامت نهند آدمي

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

وجود نازنين آسمان

ديروز با برادرم تلفني در آنسر دنيا صحبت ميکردم خيلي ناراحت بود .به زمين و زمان بخاطر وضع موجود ..بله.... . هواي آنجا را سئوال کردم؛ آفتابي بود و ابري در وجود نازنين آسمان وجود نداشت ؛ آبي آبي بود .از خودش" پر" سيدم ( خالي نه ها ؛ پر ) ميگفت که حالش خوبه وميگرده و ميزونه . گفتم : زمين هم بدور خورشيد ميگرده ؛ و قطب نماش ميزونه؛ انگار همه عالم بدور يه چيزي ميگردن ولي "ما" نميدونيم بدور چه ميگرديم.با خود گفتم : مگر ميشه قطب نماي ما ن را گم کرده باشيم .يعني اينقدر ناميزوني !در حالي که خط خيلي طوفاني بود ؛ من اما دنبال آسمان آبي ميگشتم. گشتم و گشتم يهونميدونم چرا اين کلمه فرنگي "cemetery"يعني گورستان و اين استدلال "3 متري - 2 متر و 1 متر" زمين آخر عاقبتي همه ما ؛ آنطور که تولستوي در داستان "چقدر زمين يه مرد احتياج داره" نوشت ؛به ذهنم خطور کرد.

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

در پس و پيش زمانه

در ظاهر امر همديگر را بغل کرده اند و چهره خنداني دارند .
دنيايي است اين ظاهر امر و در پس آن اما افکاريست .
يکي جوان و آن ديگر ميانسال .
ميانشان فاصله بسيار است .
آنکه جوانتر است سراسر احساسش را ميتوان خواند .
شادي آنها ميتواند شکننده باشد.
از آينده پر تلا طماتش بي خبرند و مسيري را که در پيش گرفته اند به کجا بکشاندشان مشخص نيست .
در پس صحنه؛ فرهنگي در جدال با رويدادها ي پيش رو در حال باز سازي است .
آنکه جوان است کمتر به زمان از دست رفته اش مينگرد ؛ اما آنکه ميانسال است هم به آينده و هم به گذشته اش چشم ميدوزد و راهي ندارد مگر اينکه با هر دو زمان ؛ زماني که جوانتر از خودش است و آن زماني که سالخورده تر است بيا نديشد .
درون زيبا ؛ اما کمک ميکند که مسير پر تلاطم هموارتر شود.
بياد شاعر خطه گيلان" شيون فومني"
يادش گرامي باد

آتش زدن به جان
آسان نيست.
شيون
اما
شيوني زد
و
آتشي
به جان
و رفت.

"ع-گ"

در اينجا سايت شيون و صداي شيون را بشنويد:
شیون فومنی
http://www.sheevan.com/

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

"جهان يک صحنه است و همه ما بازيکنان آن صحنه هستيم "
شکسپير

امروز چند روز پس از سالگرد انقلاب بزرگ سال 1357؛ به تاريک روشن هاي صحنه ايران از منظر تاريخي نگاه ميکنم . به همه عوامل آن و به نقش و جايگاه "آنها" درمراحل مختلف تاريخي در بعد ادبي ؛ فلسفي ؛ سياسي ؛اجتمائي - سينمائي(فرهنگي) که ميا نديشم در برابر عظمت و بزرگي "آنهائي" که خود مقامي در نظام سياسي کشور ندارند اما کارهاي بزرگي ميکنند و با تلاشهايشان رشد و پيشرفت ايران و ايراني را ببار ميآورند درود ميفرستم . براي آنهائي که زنده اند و هنوز تحولات مثبت را در درون جامعه ايراني خلق ميکنند عمر طولاني آرزو ميکنم و براي آنهائي که ديگر در ميان ما نيستند .........دقيقه اي سکوت ميکنم و ياد شان را گرامي ميدارم . اين شخصيتها با رل مثبت خود به مردم و به ايران انرژي ميدهند و با گفتمانهاي جديدشان روح تازهاي به مردم و کشور ميدمند.

شخصيتهائي هم در تاريخ ايران بوده اند که در صحنه ايران نقش منفي دارند و اين نقش را خوب هم بازي کرده و ميکنند.اينها در دو امدادي پرچم هاي سياه خود را بدست همفکران خود ميدهند و چهره ايران پر از رنگ را سياه ميکنند..


اسم نميبرم.
براي اينکه
آنان
اسم نبودند و
اسم هم نخواهند ماند.

آنان
اکبرند و
خود تاريخ.

اما.

اينان
اصغرند و
خود تاريک

"ع-گ"

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

سياست زير رادار

نميدانم ديشب برنامه " لاري کينگ " را در سي ان ان ديده ايد يا نه . خانم ميشل او با ما ميهمان برنامه بود . ترس برم داشت که نکند اين برنامه به ضرر او با ما تمام شود . اما بنظر ميرسد ميشل هم کم و کثري از شو هرش در مجامع عمومي ندارد و توانست خيلي خوب از پس سئوالات لاري کينگ بر آيد. و الان که اين چند خط را مينويسم و به برنامه ديشب مينگرم ميدانم آن برنامه يک +A بوده براي او با ما. تيم "او با ما" تا بحال خوب کار کرده ويک اشتباه تيمي ممکن است صدمه جبران ناپذيري براي او ببار آورد. فکر نميکنم با آمدن هيلاري تغييرات آنچناني در سياست هاي آمريکا بوجود بيآيد.
نميدانم ايرانيان مقيم کاليفرنيا به دمکراتها رأي دادند يا به جمهوريخواهان. با يه آقاي وکيل ايراني که صحبت ميکردم؛ انتخاب اوبا ما را به ضرر ايرانيان ميدانست.
تا اين لحظه او با ما 1121 رأي و هيلاري 1148 رأي دارند.
تا اينجاي انتخابات نشاندهنده اينست که جامعه آمريکا با انتخاب افرادي با پيش زمينه هاي راديکا ل مذهبي مثل کريستو کراتهاي لابي اسرائيل ؛ با نئومحافظه کاران ؛ با جنگجويان خدا ؛ با راستهاي مسيحي ؛با مسيحيان زايونيست ؛ با اوانجلي کال ها که با دستور کارهاي مسيحي و نه اجتماعي به ميدان مي آيند مشکل دارند و افرادي چون رامني و هاکبي را نمي پذيرند و آنها قادر نخواهند بود رأي کافي بياورند .
"او با ما" علاقه به ديالوگ دارد و از طريق ديالوگ يک ملت را به پشتيباني از خود ميکشد. او فضاي تنفس سياسي آمريکا و جهان را بازتر خواهد کرد و آمريکائيان را از" تنفس مصنوعي "بوجود آمده از سياستهاي بوش نجات خواهد داد.