۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

دل سوت و کور من

همينجوري شروع ميکنم و مينويسم . هرچه باداباد . دلم مثل اينکه اينجوري ميخواد . يه آهنگي و يه عکس قديمي در روي ميز کارم .
سو يچي انگار زده شده که گرماي تنم را افزايش دهد و فتيله ايکه بالا کشيده شده تا نور بيشتري دل سوت و کور من را روشن کند . دلم مثل خشکزاري را ميماند که ترک برداشته و تشنه باران است که ترکها را بهم آورد و کاري کند که جدا کردن مجدد آن دشوار باشد. ترکها در انتظارروزي نشسته اند تا دوباره همديگر را بغل کنند؛ ببوسند و ببويند .تن در تن همديگر کنند وروح زخمي را دوباره بسازند و جراحات را ترميم کنند. چقدر زمين بايد بسوزد و از عشق جزغاله شود؛ طوريکه آسمان در همدردي با آن آنقدر آتش بر جانش بزند ؛ بغرد و بگريد که زمين را از دلتنگي در آورد. از دوري آنقدر بلرزد و بلرزد و در آرزوهايش آنطور غرق شود که من همين الآن با ديدن عکس زيباي جوانيهاي تو مادر عزيزم در آرزوي آن وصالم .

هیچ نظری موجود نیست: