۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ادامه...
ر-ر:آقاي نابو کوف
و-ن: درسته
ر-ر: شما بما اجازه داديد با شما مصاحبه بکنيم اما نه بصورت خود انگيخته .اين شيوه پسنديده بما اطمينان ميدهد که وصله هاي کسل کننده در آن ديده نشود.ميتوانيد بمن بگوئيد چرا و چه وقت در مورد آن تصميم گرفتيد؟
و-ن: من يک سخنران کسل کننده نيستم ؛ يک سخنران بدي هستم؛ يک سخنران بسيار بد هستم .نوار سخنراني از قبل آماده نشده ام با نثرنوشته ام به اندازه کرم از حشره کامل فرق دارد - يا؛ همانطوريکه قبلن گفتم؛ مثل يک فرد باهوش فکر ميکنم ؛ مثل يک مولف مشهور مينويسم و مثل يک کودک صحبت ميکنم.
ر-ر: شما در تمام عمرتان نويسنده بوديد . ميتوانيد بما بگوئيداز چه زماني فعاليت تان را شروع کرديد؟
و-ن: من کودک پانزده ساله اي بودم ؛ گلهاي ياس بنفش کاملن باز شده بودند؛ پوشکين و کيت را خوانده بودم؛ديوانه وار عاشق دختري از هم سن و سال خود بودم؛ دوچرخه نويي داشتم (فکر ميکنم از نوع -ان فيلد ) با فرماني که ميشد آنرا بر عکس کرد و بصورت
دو چرخه کرسي مسابقه در آورد. اولين شعرهايم وحشتناک بود ؛ اما بعد فرمان را برعکس کردم ؛ و همه چيز بهتر شد. اگرچه ؛ ده سال ديگر هم طول کشيد تا تشخيص دهم که ساز واقعي من نثر -نثر شعري است؛
در يک مفهوم خاص بستگي به مقايسه و استعاره ها دارد تا بگويي آنچه را که ميخواهي بگويي. من سالهاي 1925-1940 را در برلين ؛ پاريس و ريوييرا گذراندم و بعد هم به آمريکا رفتم . من نميتوانم شکايت کنم از کوتاهي هر منتقد بزرگي ؛ اگر چه مثل هميشه و همه جا يکي دوتايي آدم نخاله و حقه بازبودند که مرا آزار دادند. آنچه که در سالهاي اخير مرا مات و متحير کرده رمانها و داستانهاي قديمي است که در سالهاي شصت و هفتاد به انگليسي منتشر شده و بسيار بيشتر از روسيه سي سال قبل مورد استقبال قرار گرفته.
ر-ر: آيا هرگز رضايت شما در نوشتن نوسان داشته؟ منظورم اينست که الان شدت آن نسبت به گذشته بيشترشده يا کمتر ؟
و-ن: بيشتر شده.
ر-ر: چرا؟
و-ن: براي اينکه الان يخ تجربه با آتش پيام مخلوط شده است.
ر-ر: جدا ازلذتي که برايتان ميآورد ؛ درک شما از وظيفه تان به عنوان يک نويسنده چيست؟
و-ن: وظيفه اين نويسنده براي باز توليد و هر چه نزديکتر کردن موضوع و تصوير کتابي ا ست که در ذهن خود دارد. خواننده احتياج ندارد که بداند ؛ يا؛ در حقيقت ؛ نميتواند بداند ؛ که تصوير چيست ؛ و بنابراين نميتواند بگويد چقدر کتاب مطابقت دارد با تصويري که در ذهن نويسنده بوده. بعبارت ديگر ؛ به خواننده ربطي ندارد که منظور نويسنده را پي گيري کند؛ يا به نويسنده ربطي ندارد که بداند آنچه را که خواننده مصرف ميکند دوست دارد يا نه .
ر-ر:البته؛ کار نويسنده سخت تر از خواننده است ؛ اما ميخواهم بدانم که اين کارش را سخت تر ميکنه - يعني کار شما را-همچنين لذتي که شما ميبريد براي تلاشي که خواننده ميکند.
و-ن: موئلف کاملن بي تفاوت است به ظرفيت و شرايط مغز خواننده.
ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست: