۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

« ما با سفرهایمان خاطرات یک عمر را میسازیم » .........سفر به نیکاراگوئه ، سایه ساندینو بر کشورنیکا ........

«‌ مسافرت برایمان موضوعات و فرصت های متفاوتی فراهم می آورد. مسافرت یکی از بهترین راههای شناخت به خود است و باعث می شود تا خودمان را در مقابل تجربه های جدیدآزمایش کنیم و به ما انگیزه میدهد تا حرکت کنیم .» .

مقدمه :

 سفر به نیکاراگوئه چشم من را بیشتر باز کرد .

مدتی بود که افکارم مشغول اماده شدن برای مسافرتی بسمت بولیوی بود ، حتی اطلاعت زیادی هم از طریق سایتها ، کتابها و دوستانم در آمریکای لاتین  تهیه کردم ، اما بعدا بدلیل هزینه بالا و مسائل دیگر، آن سفر انجام نشد و بجای آن ، سفر به نیکاراگوئه در دستور کارم قرار گرفت و در تاریخ ۲۵ جولای برای مدت دو هفته به آن کشور مسافرت کردم .

یکی از دلایل سفرم  به نیکاراگوئه دیدار با دو تن از دوستان نیکاراگوئه ای ام که در زمینه صلح  فعالیت داشتند و من با آنها در کنفرانس جهانی صلح در هیروشیما ملاقات کرده بودم بود و دیگر اینکه یک نوع نوستالژی بود که من در جوانی به این کشور و کشورهای دیگر امریکای لاتین داشتم ، دلیلش هم مبارزاتی بود که چریکها برای آزادی کشور خود از یوغ دیکتاتوری های از نوع ژنرال ها (خونتاها- شبه نظامیان ) در پیش گرفته بودند ، که این نوستالژی هنوز هم در گوشه ای از قلبم می طپد و مثل شعله شمعی سوسو میزند .
خوشحالم که  مبارزه دراز مدت آنها در این برهه تاریخی یکی یکی به بار می نشیند و حالا بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین یکی پس از دیگری در مسیر ی  قرار می گیرند که میبایستی به آزادیهای حزبی -سیاسی و اجتماعی اهمیت دهند و در این راه تجربه انقلابات بسیاری را هم خوانده اند و هم دیده اند و یک نمونه آن فروپاشی شوروی سابق است . بنابر این اگر آنها قدرت را بدست گیرند و باصطلاح تنها جابجایی قدرت صورت گیرد باز مشکل آزادیهای سیاسی، اجتمائی ، زیست محیطی و فرهنگی  وجود خواهند داشت. زمانهای مختلف  مشکلات مختلفی را در مسیر کشور ها ، رهبران سیاسی و مردم  قرار می دهد که بایستی با درایت تمام برای حل آنها بکوشند . تنها به دولت یا به قدرت رسیدن کافی نیست  ، رسیدن به دولت یعنی شروع به خدمت کردن به کشور و مردم  و رساندن کشور به سطحی عالیتر و توسعه و رشد . قدرت فساد را هم  در هرسطوحی  با خود می آورد . فرقی نمیکند مبارز راه آزادی باشی ، چریک آزادی خواه باشی ، سوسیالیست یا که کمونیست باشی ،  یا که هواخواه حقوق بشر باشی . در میان همه این گروهها و احزاب افرادی هستند که منتظر فرصتند و بمحض اینکه به قدرت برسند و یا به مقام و منصبی برسند به همه عقایدشان پشت پا میزنند و به بیرحم ترین جانوران تبدیل میشوند .

خلاصه ای از تاریخ نیکاراگوئه 

« نیکارائو Nicarao نام یک رهبر بومی آزتک ها بود که بزبان ناهوتل صحبت میکردند . نام « نیکاراگوئه » مخلوطیست از واژه Nic, atl, nahuac بمعنی  کنار آب  یا « next to water » میباشد . نیکاراگوئه بزرگترین کشور آمریکای مرکزی و به اندازه ایالت نیویورک است . از طرف غرب به اقیانوس آرام و از طرف شرق به دو دریاچه نیکاراگوئه و دریاچه ماناگوآ ارتباط دارد . نزدیک به ۶ میلیون نفر در نیکاراگوئه زندگی می کنند . مردم نیکاراگوئه متشکل هستند از creols کریولها که سیاه پوست اند و از مردم منطقه کارائیب مثل جامائیکا ...و مردم بومی miskito , rama , sumu ، که بزبان بومی و قبیله ای خود صحبت میکنند . امروزه ۷۰ ٪ مردم بزبان اسپانیولی صحبت می کنند . کشور  دارای ۲۵ کوه آتشفشان است . یکی از این کوههای آتشفشان بنام موموتومبو است که فعال بوده و دائم از آن دود برمیخیزد و ۱۲۳۰ متر ارتفاع دارد .
نیکاراگوئه در سال ۱۸۳۸ استقلال یافت . در سال ۱۸۵۲ دو کشور امریکا و انگلیس بخاطر معادن طلا در نیکاراگوئه با هم در گیر جنگ شدند . پایتخت نیکاراگوئه درسال ۱۶۱۰ یعنی زمان تاسیس اش  شهر لئون بود اما بعداپایتخت به گرانادا و پس از آن هم به ماناگوآ منتقل شد .»

حرکت بسمت نیکا ....

با این پیش گفته ، روز ۲۵ جولای از فرودگاه تورونتو عازم میامی آمریکا و از آنجا هم به ماناگوآ پایتخت نیکاراگوئه وفرودگاه بین المللی آگوستو ساندینو وارد شدم .
فرودگاه بین المللی ساندینو در ماناگوآ پایتخت نیکاراگوئه

نخست به بانک دولتی ( و نه خصوصی  - زیرا که اینها دلار آمریکا را هر طور که دلشان می خواهد میخرند ) موجود در فرودگاه رفته و قدری از دلار ها را به پول کشور نیکاراگوئه ( کوردوبا ) تبدیل کردم .

 برای رفتن به کشور های آمریکای مرکزی یا جنوبی حتما باید دلار آمریکا با خود داشت و نه دلارهای دیگر .
واحد پول نیکاراگوئه کوردوباست
یک دلار آمریکا  مساوی است با ۳۰ کوردوبا
کشور نیکاراگوئه کشوریست کم هزینه برای توریست ها اگر که قدری با زبان اسپانیایی آشنا باشند و بتوانند با مردم  این کشور صحبت کنند .
پس از تبدیل دلار به کوردوبا به بیرون فرودگاه رفته و از آنجا با یک تاکسی به هتل محل اقامت که از قبل در نظر گرفته شده بود حرکت کردم  . از فرودگاه تا شهر با تاکسی ۱۰تا ۱۵  دلار آمریکاست . در بین راه با راننده تاکسی که مرد میانسالی بود با اندک زبان اسپانیایی که میدانستم در مورد اوضاع نیکاراگوئه صحبت کردم .  مشخص بود که کشور از مشکلات عدیده ای رنج میبرد ، مثلا از نظر توسعه و رشد اقتصادی و بیکاری . آنچه که دیده می شد از اوضاعی حکایت می کرد که بشدت نیاز به سرمایه و سرمایه گذاری در ابعادی وسیع بود .
  بایستی دید پس از انقلاب چریکهای ساندنیست ( FSLN )  « فرنته ساندینیستا لیبرا سیون ناسیونال - جبهه ساندنیستها برای آزادی نیکاراگوئه »  در سال ۱۹۷۹ یا پس از آن  چه تعداد از سرمایه داران زمان رژیم دیکتاتوری سوموزا در کشور ماندند و یا با توافق و امنیت جانی به کشور بازگشتند ؟.
دانیل اورتگا ، روزاریو همسرش و فرزندانشان
 در هر گوشه ای بنرهای بزرگ دانیل اورته گا را بخاطر انتخاباتی که در ماه نوامبر قراراست اتفاق بیافتد نسب کرده اند که خود هزینه ای است گزاف برای کشوری فقیر ، البته بنر های ساندینو  هم نسب شده اند که قابل درک است زیرا که او قهرمان ملی است و در راه آزادی نیکاراگوئه از استعمار اسپانیا و آمریکا از جان مایه گذاشته است و اکثریت مردمی که من با آنها در طول مدت اقامت در نیکاراگوئه  صحبت کردم  او را بعنوان قهرمان کشورشان قبول و دوست داشتند .
 شب را در همان هتل ( هتل مازونته ) سپری کردم و روز نخست قرار شد که تمام شهر ماناگوآ و مکانهای دیدنی آنرا ببینم .

گشت و گذار در شهر ماناگوا  - پایتخت نیکاراگوئه  
 با صحبت کردن با یک راننده تاکسی و پرداختن ۱۰۰۰ کوردوبا برابر با ۳۴ دلار به او قرار شد که تمام روز مرا به مکانهای متفاوت و دیدنی یا تاریخی شهر برده و آشنا کند . نخست او مرا به کناره ی دریاچه ماناگوا به پارک سالوادر آلنده از طریق روتوندا و  بولوار هوگو چاوز برد .
روبروی میدان سالوادر آلنده در ( Malecome) - پوارتو آلنده
مکانی تفریحی همراه با مشروب فروشی ها و رستوران ها که بیشتر شب ها باز و شلوغ است . هم توریست و هم مردم نیکاراگوئه را میتوان در اینجا مشاهده کرد. پدیده درخت آهنی ها که هرکدام هزاران لامپ رنگی کوچک بر آن نسب شده است را اولین بار است که در این مکان به ردیف میبینم . هر درخت دارای ژنراتوریست که لامپ های نسب شده بر درختها را روشن می کند . شبها در سر تا سر شهر ماناگوآ این درختها هستند که از دور با رنگهای متفاوت خودنمایی میکنند .
کنار دریاچه ماناگوآ - همجوار پارک سالوادر آلنده
 آب دریاچه ماناگوآ( لاگو ماناگوآ )خیلی تیره بود و نشان از ترکیباتی داشت که در عمق آن در اثر نزدیکی با فعل و انفعالات کوههای آتشفشان و یا فاضلاب و آشغال  پدید می آید . نیکاراگوئه مشکل جدی آب آشامیدنی دارد و با اینکه کشور نیکاراگوئه از دوطرف  با اقیانوس آرام و دریاچه نیکاراگوئه و ماناگوآ  محصور است و در داخل هم دارای چند دریاچه است اما در زمینه آب آشامیدنی مشکل اساسی دارد و دولت باید در زمینه آب آشامیدنی برای مردمش سرمایه گذاری کند . پس از این مکان به پارکی در وسط شهر ماناگوا میرویم و در آنجااز مجسمه های رهبران مبارزات چریکی دیدن می کنیم و آنگاه وارد محوطه  پارلمان یا « ناسیونال اسمبلیا » یا مجلس ملی می شویم . مجلس نیکاراگوئه ۹۲ عضو دارد که از طریق پروپورشنال ( سهمیه - تناسب ) انتخاب میشوند. در حال حاضر ساندنیستها با ۶۳ نماینده ، لیبرالها با ۲۷ نماینده و حزب لیبرال مشروطه خواه
با ۲ نماینده در مجلس حضور دارند و ساندنیست ها( SNLF )  باداشتن  بیشتر نمایندگان دولت را در دست دارد .یکی از بهترین مکانهایی که در این روز دیده ام موزه ملی نیکاراگوئه در ماناگوآست  که با پرداخت ۵ دلار آمریکا از موزه بازدید میکنم . بر اساس سخن راهنمای موزه تمام آثار تاریخی این کشور و بعضا منطقه در این موزه جمع شده است  .

در وسط محوطه ی  باز موزه

 پس از دیدن موزه حرکت میکنیم بسمت کاخ یا پالاس سوموزا بر بالای کوه  در وسط شهر ماناگوآ . برای رفتن به بالای کوه و دیدن پالاس ۷ دلار می پردازیم  و از جاده آسفالت شده ی باریکی از پای کوه مارپیچ وار شروع میکنیم به بالا رفتن . از پای کوه به بالا خانه هایی را می بینم که در دل کوه ساخته شده و در زمان سوموزا نظامیانش یا گارد های ناسیونال آنها را اشغال کرده بودند اما حالا چریکهای ساندنیست آن خانه ها را اشغال کرده اند ...به بالای کوه میرسیم ..از بالا تمام شهر ماناگوآ دیده میشود . پالاس را ویران کرده اند  ، تنها از آن پالاس زیبا مخروبه ای باقی مانده است .
عکس پالاس روی دیوار ویران شده 

عکس هایی از پالاس را به دیوار نشانده اند ، بر دیوارهای ویران شده پالاس جالای گلوله هنوز دیده میشود . بر بالای کوه مجسمه بزرگ و بلندی از سایه ساندینو نصب کرده اند .سراسر شهر ماناگوآ پر است از این نوع مجسمه یا بنر سایه  ساندینو .هرکجا که میرویم سایه ساندینو در پشت سر یا روبروی ماست و انگار مواظب ما و مواظب نیکاراگوئه ! ؟.
سایه ( مجسمه)  ساندینو در بالای کوه


تمام اطراف کوه و جاده منتهی به کاخ ( پالاس ) سوموزا توسط    
ارتش سوموزا نگهبانی میشد و در یک نقطه نزدیک پالاس در زیر جاده مکانی وجود داشت که در آن زندانیان سیاسی را نگهداری و شکنجه می کردند . در شکنجه آنها از سگهایی استفاده میکردند که وقتی آنها را در مقابل زندانی سیاسی رها میکردند ، این سگها به آنها یورش برده و گوشت انها را می کندند .ساندنیست های جوان این مکان را بصو رت موزه درآورده اند و  عکس های بسیار زیادی از این زندان و مامورین نظامی سوموزا و زندانیان را در این نمایشگاه به معرض دید قرار داده اند .
محل زندان سابق مخالفین رژیم سوموزا و نمایشگاه عکس فعلی در زیر جاده منتهی به پالاس -کاخ سوموزا

نهارمان را در«  پلازا اینتر » ماناگوآ خوردیم . یکی از غذاهای ملی نیکاراگوئه « گالو پینتو » نام دارد ،که با لوبیا و برنج بهمراه گوشت مرغ یا ماهی فروخته میشود و بهای آن ۴۵-۵۰ کوردوباست  ، یعنی یه چیزی کمتر از دو دلار آمریکا. در نیکاراگوئه رستورانهای مک دونالد نیز موجود است  .آب نوشیدنی ما را از مغازه ها میخریدیم که تقریبا به نسبت گران هم بود . ماناگوآ دارای پلازاهای متفاوتیست از جمله  پلازا مترو سنترو ، پلازا سنترو امریکا ، پلازا لا ویکتوریا ، لا یونیون سوپر مرکادو ( برای خرید )  و ......آبجو نیکاراگوئه « تونیا »( Tona)   نام دارد و رام معروف نیکاراگوئه : « Ron » نامیده میشود  . یک نوع رام هم موجود است که به آن  : « Flor de Cana » میگویند.

بعد از نهار راننده مرا بسمت یک کلیسای تاریخی و ساختمان  مجلس ملی یا Assemblia Nacional برد . حین عبور از کنار ساختمان خواستم عکسی از آنجا گرفته باشم . از راننده خواستم برای چند دقیقه ای بایستد تا من عکسی بگیرم . پس از گرفتن عکس کمی جلوتر که رفتیم،  پلیس راننده را متوقف کرد و از او کارتهای رانندگی اش را خواست .درون ماشین نشسته بودم که دیدم پلیس در حال نوشتن جریمه برای راننده است و راننده کاملا حالش گرفته است . فورا پریدم بیرون و با خواهش و التماس از اینکه تقصیر من بوده و من روزنامه نگارم و آمده ام که با دانیل اورتگا مصا حبه کنم راننده را از دست پلیس و جریمه خلاص کردم . وقتیکه همه چیز به خیر گذشت و با راننده وارد ماشین شدیم ، راننده گفت که جریمه ۶۰۰ کوردوبا بود یعنی از ۱۰۰۰ کوردوبایی که قرار بود به او بدهم تنها ۴۰۰ کوردوبا برایش می ماند .
پس از بازدید ازاین دو مکان و چند مکان دیگر از جمله « پلازا ویکتوریا » که یک ساختمان ساندنیستها نیز در آن نزدیکی قرار داشت تور یکروزه ام در ماناگوآ پایتخت نیکاراگوئه پایان یافت و بسمت هتل براه افتادیم .
غروب را به گردش در اطراف «  ملکوم » در انتهای بلوار هیو گو  چاوز و میدان سالوادر آلنده  در کناره های دریاچه ماناگوآ گذراندم و شب را در هتل سپری کردم و روز بعد با پرداخت نفری ۵۰ دلار بهمراه دوست دیگری بسمت سه شهر ماسایا ، گرانادا و کاترینا حرکت کردیم .


سفر به شهر ماسایا

 فاصله ماناگوآ تا شهر ماسایا با ماشین ۲۰ دقیقه می باشد . در شهر ماسایا نخست موزه کوه آتشفشان را دیدیم و آنگاه بر بالای کوه  آتشفشان رفته وموجهای مواد مذاب و شعله های آتش و دودی که از آن بر می خواست را از نزدیک مشاهده کردیم .
در موزه کوه آتشفشان ماسایا

بر بالای کوه آتشفشان ماسایا در نیکاراگوئه - گاهی موجی از آتش در پایین حفره ظاهر میشد 

 سپس به بازارچه شهر ماسایا رفتیم و یکی از بهترین بازارچه های وسایل دستی از جمله نقاشی را در آنجا دیدیم و چند نمونه از سوغاتی ها را خریدم و از آنجا بسمت شهر کاترینا حرکت کردیم .


سفر به شهر کاترینا 

در شهر کاترینا بر بالای کوهی رفتیم که در اطراف خود یکی از زیبا ترین مناظرمنطقه را دارد . آخ که طبیعت اینجا چقدر زیباست  .

 بر بالای کوه ایستاده ام ، نسیم خنکی بر چهره خیس عرق کرده ام نشسته و به جنگل با انبوه درختان میوه های جنگلی و دریاچه نیکاراگوئه می نگرم .اینجا طبیعت هنوز دست نخورده است ، اینجا زمین نفس میکشد  و نفس کشیدن آنرا می شود حس کرد ، انگار که دریاچه و جنگل و زمین می خواهند با تو حرف بزنند و درد دل کنند و از دل با تو بگویند . با حس قشنگی از آنجا دور می شوم و بسمت شهر گرانادا حرکت می کنیم .


سفر به شهر گرانادا

به گرانادا که میرسیم راننده  یکراست ما را به طرف رستوران میبرد .  جلوی گشنگی و تشنگی را نمیشود گرفت، اگر در این لحظه از من آن سئوال مشهور آزادی  یا غذا را می پرسیدند ؟ بدون شک غذا را ترجیح می دادم .
پس از صرف غذا درون شهر به گشت و گذار پرداختیم . در قلب شهر گرانادا یک کلیسای بسیار قدیمی و یک پارک قرادارد که  توریست ها را بخود جلب کرده است . بدرون آن کلیسا رفتیم و از آن بالا شهر را مشاهده کردیم . شهر گرانادا با خیابانهای سنگفرش شده و رستورانهای رنگ و وارنگش توجه هر تازه واردی را بخود جلب می کند . توریست در شهر گرانادا فراوان است .
وسط شهر گرانادا 
در کوچه پس کوچه های شهر گرانادا

در گوشه ای از پارک وسط شهر گرانادا بنر بزرگی از تصویر دانیل اورتگا و روزاریو موریو همسرش دیده میشود . روزاریو موریو شاعر و نویسنده انقلابی ساندنیست
 است که با ساندینو قهرمان ملی نیکاراگوئه رابطه خانوادگی دارد . او در سال ۱۹۶۹ به ساندنیستها ملحق شد .
بدنیست در همینجا توضیح دهم که FSLN ( فرنته ساندنیستا لیبراسیون ناسیونال ) چه زمانی در حیات سیاسی نیکاراگوئه ظاهر شد ؟. FSLN در سالهای ۱۹۶۱ از مبارزات جنبش دانشجویی پدید آمد و پایه گذاران اولیه ان عبارت بودند از : کارلوس فونسکا ، سیلویا میورگا و بورخه مارتینز  .ساندنیستها پس از طی سالها مبارزات طولانی چریکی  بلاخره توانستند با یک حمله سراسری  رژیم خونتای نظامی آناستاسیو سوموزا را در سال ۱۹۷۸ - ۷۹ بزیر بکشند و خود قدرت را بدست گیرند . اما اندکی بعد در سال ۱۹۸۰ دولت آمریکا با مسلح کردن گاردهای ناسیونال دولت سوموزا ( کنترا ها ) جنگ ناخواسته ای را علیه دولت نوپای ساندنیستهاشروع کرد که باعث کشته شدن و ویرانی بسیاری از شهر های نیکاراگوئه انجامید .در همین رابطه « گرچن » دختری از شهر لئون که راهنمای ما برای رفتن بر بالای کوه آتشفشان در شهر لئون بود میگفت : که پدر بزرگش از جنگی ویرانگر در شهرشان صحبت میکرد و مردم شهر مقاومت و مبارزه چشمگیری از خود نشان دادند و بهمین خاطر نام  شهر را«  لئون »  یا همان « لایون - بمعنی شیر » گذاشتند . سالهای قبل از فروپاشی دولت سوموزا بدلیل نقض فاحش حقو ق بشر جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا کمکهای نظامی به سوموزا را قطع کرده بود اما بعد  با روی کار آمدن ریگان بر ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۸۰دولت او حملات نظامی بر دولت نوپای ساندنیستهارا  از طریق مسلح کردن کنتراها( نظامیان بیکار و فراری سوموزا )  افزایش داد  .
پس از شکست دولت دست نشانده استعماری اسپانیاو در « جنگ موز »در سال ۱۹۱۲ آمریکا سرزمین نیکاراگوئه رااشغال کرد. در سال ۱۹۳۶آناستاسیو سوموزا رئیس گاردهای ناسیونال بر علیه دولت ساکایا کودتا کرده دیکتاتوری اش را شروع کرد و آمریکا از دولت او پشتیبانی نمود تا اینکه در سال ۱۹۵۶ بقتل رسید و از آن تاریخ به بعد دو تن از پسرانش، لوئیس و آناستاسیوی دوم دیکتاتوری شان را تا سال ۱۹۷۸-۷۹ ادامه دادند . و خانواده آنها در راس سیاست کشور قرار گرفتند .
شهر گرانادا پراست از آثار تاریخی که بیشترین آنها کلیساهاییست که در زمان استعمار اسپانیا ساخته شده اند . پس از پرسه زدن در کوچه پس کوچه هاو خیابانهای شهر گرانادا و گرفتن عکس و ویدئو از ساختمانها و رستورانهای رنگی  و بازار و مردم شهر عصر هنگام بسمت ماناگوا حرکت کردیم .

 هنوز هوا تاریک نشده بود که به ماناگوا رسیدیم و بکمک  راننده مان دنبال هاستل آنقدر گشتیم تا پیدایش کردیم و قرار گذاشتیم که از روز بعد به « هاستل » نقل مکان کنم .

نقل مکان از هتل به هاستل

صبح اول وقت از « هتل مزونته » به هاستل ( Back Packers Inn) آمدم  و و وسایلم را در اطاقی که از شب قبل رزرو کرده بودم قرار دادم و با کوله پشتی زدم بیرون . 
 شما میتوانید هاستل ها را در سراسر جهان از این وبسایت پیدا کنید : www.hostelworld.com
 هاستل محلی است ارزان برای همه ، بخصوص دانشجویان و نسل جوان توریست  . مثلا می توان با پرداخت شبی هشت دلار ( همراه با  چندین تختخواب در یک سالن ) و یا شبی ۱۶ دلار ( برای شرایط خصوصی تر - دو تخت در یک اطاق ) بهمراه صبحانه بسر برد ، البته بستگی به قیمت هاستل ها دارد ، ولی معمولا ارزان ترین اند . ماندن در  هاستل های کشور ها چند مزیت دارد : نخست اینکه با گروههای متفاوت سنی بخصوص  جوانانی که از سراسر جهان بصو رت فردی و یا گروهی با کوله پشتی به آنجا می آیند آشنا میشوی . و سپس شب هنگام  یا زمان خوردن صبحانه میتوان از تجربه ی آنها در مسافرت هایی که داشته اند  و نیز میتوان با آنها در مورد فلسفه یا تاریخ و نگاهشان به جهان  و یا اوضاع کشورشان دیالوگ داشت .

اینم عکسی از هاستل در ماناگوا
برای پیدا کردن دفتر ساندنیست ها با کوله پشتی زدم بیرون - در این مسیر به « رادیو یا » Radio Ya  رسیدم و از مسولین رادیو سراغ رفقای بخش صلح ساندنیستها را گرفتم .  خانمی که بسیار مهربان بود نامشان را از من گرفت و بمن گفت که با آنها تماس گرفته و بمن اطلاع خواهد داد  . از انجا بیرون آمدم و  به ( دانشگاه سنترال امریکا - UCA ) که در نزدیکی «  رادیو یا»  قرار داشت سری زدم  و نهارم را که غذایی سالم و ارزان بود با دانشجویان دانشگاه در کانتین دانشگاه خوردم . با چند دانشجو هم به انگلیسی و هم به زبان اسپانیایی صحبت کردم و برای پیدا کردن دپارتمان زبان از دانشجویان کمک گرفتم و با رئیس دپارتمان صحبت کردم و به او گفتم که نیاز به  دانشجویی دارم  که بخواهد بصورت داوطلب کار ترجمه یک مصاحبه را برایم  انجام دهدو اگر کسی از دانشجویان را می شناسد که حاضر باشد این کار را برایم انجام دهد خوشحال خواهم شد . رئیس دپارتمان هم بخاطر کمک بمن ، از من خواست تا روز بعد با او تماس بگیرم و ضمن تشکر از ایشان از آنجا خارج شدم  . چند ساعتی از بعدازظهر را در دانشگاه در صحبت با دانشجویان و در کانتین گذراندم و آنگاه بسمت ترمینال اتوبو س های بیرون شهر ی  براه افتادم که فاصله زیادی هم با دانشگاه نداشت . در ترمینال دنبال اتوبوس شهر لئون گشتم و خیلی زود آنرا یافتم و از کسی که مسافران شهر لئون را برای سوار شدن به مینی بوس اش دعوت میکرد کرایه یک طرفه به شهرو ساعات حرکت رفت و برگشت  را جویا شدم که کرایه یکطرفه کمی بیشتر از یک دلار بود . کرایه اتوبوس برای شهرهای با فاصله نزدیک به ماناگوا ۱۰-۲۰ کوردوبا و شهر های دور ۵۰ کوردوبا بود. دم دمای خلوت شدن دانشگاه منهم زدم بیرون وآرام آرام  بسمت هاستل براه افتادم . شب را در هاستل در صحبت با جوانان توریست دیگر که از بسیاری کشور های دیگر  آمده بودند و از نیکا به کشور های اطراف از جمله کاستاریکا یا السالوادر میرفتند گذراندم و صبح زود بیدار شدم ، پس از آماده شدن به رستوران کوچک هاستل رفتم  و با خوردن « پن کیک وعسل -شیره درخت می پل ( افرا ) » و فنجانی قهوه  نزد مسول هاستل رفتم و وقتیکه شنیدم  از « رادیو یا » و رئیس دپارتمان زبان دانشگاه خبری نشده  با کوله پشتی بسمت ترمینال براه افتادم .


سفر به شهر لئون
 سوار مینی بوس شهر لئون شده بطرف لئون حرکت کردم . در راه بنر های بزرگ دانیل اورتگا و همسرش روزاریو موریو جلب توجه می کرد که برای انتخابات آتی کنار جاده نصب شده بود .پس از حدود ۱،۵ ساعت ، بالاخره  ساعت ۱۱ صبح به شهر لئون رسیدیم .
ورودی شهر لئون

 لئون ( شهر شیر ها ) نخستین پایتخت نیکاراگوئه بود . شهری آتشفشان زده و دارای یکسری کوههای آتشفشان ( بتعداد پنج کوه ) که همه در یک مسیر و با فاصله ای دور از هم قرار گرفته اند . بعضی از آنها فعال و بعضی دیگر غیر فعالند .شهر ، جاده ها و خیابا نها پر از شن های سیاهی است که بر اثر آتشفشان کوه بر سطح شهر پرتاب شده اند .


 پس از پیاده شدن از اتوبوس و گشت کوتاهی در شهر که خیابانهایش بخاطر باران و شن های سیاه ، گلی و کثیف شده بود و با سئوال از یک مغازه دار و گرفتن آدرس محل تورها برای بردن توریستها به بالای کوه ، با یک تاکسی خود را به محل تور رساندم - (  پلازا - د - لونا ) و تا ساعت دو بعدازظهر منتظر ماندم و بعد بهمراه یک دختر راهنما بنام گرچن و راننده  و یکنفر دیگر بسمت کوه آتشفشان ( سر رو نگرو - کوه سیاه Cero Negro ) حرکت کردیم . دو طرف مسیر جاده پر از شن های سیاهرنگ بود . پس از مدت زمانی، راننده در مکانی ایستاد و ما با استراحت کوتاهی و با امضا کردن دفتری دوباره بسمت کوه آتشفشان براه افتادیم و پس از مدتی به میدان پای کوه رسیدیم .

کوله پشتی هایمان را نزد راننده گذاشتیم و هرکدام از ما که حاضر شده بود از بالای کوه آتشفشان با نشستن  بر روی تخته چوبی و سر خوردن بر شن های سیاه  به پایین بیایند،  تخته چوبی داده شد . با گرچن سه نفری از پای کوه حرکت کردیم . یک ربع ساعت از حرکت ما نگذشته بود و از میان سنگلاخها گذر می کردیم که ناگهان  آسمان شروع کرد به پرخاش کردن و با هر آنچه که در درونش می جوشید همراه با  رعد و برق بسمت ما ریخت  . اول همان پرخاشهاش بود ، بعد انگاری خشن تر شد و اطرافمان سیاه تر شد و بعد هم  هری هر چه داشت ریخت سر ما . قطرات بارانی که هم درشت بود و هم سنگین مثل سنگ میخورد بر سر ما ، در کوتاهترین مدت خیس خیس شدیم ، نفر دیگری که همراه ما بود گفت  برگردیم  و خود برگشت  ، من و گرچن کمی دیگر ادامه دادیم  . زیرا نظر او این بود که ادامه دهیم ، اما تمام لباس ما و هر آنچه که در جیبمان بود خیس شده بود از جمله دلار و موبایلم ، و راه رفتن هم سختتر شده بود ، ترسیدم با خیس شدن موبایل تمام عکسهای گرفته شده را از دست بدهم ، بنابر این تصمیم گرفتیم برگردیم و برگشتیم به میدان پای کوه ، موبایلم روشن نمیشد ،  خیلی ناراحت بودم که  همه عکسهای گرفته شده را از دست بدهم ، گرچن موبایلم را لای دستمالی که بهمراه داشت  قرار داد و در ماشین گذاشت تا خشک شود و بمن امیدواری داد . آنگاه  پس از خشک کردن تن و لباسها و ایستادن باران دوباره سه نفری شروع کردیم به رفتن بسمت قله آتشفشان . پس از مدتی عبور از لابلای سنگها به بالای قله رسیدیم و از بالا شکافهای درون آن و از جمله سنگهای عظیمی که در اثر انرژی  و فشار عظیم به بیرون پرتاب شده بودند و مواد مذاب با رنگهای متفاوت  را دیدیم .
در مسیر قله - خیس  بهمراه گرچن


دود حاصل از حرارت مواد مذاب  درون قله



بر بالای قله آتشفشان سرو نگرو ( Cero Negro ) - آن کوههایی که از دور دیده میشوند همه کوههای  آتشفشانندکه در یک مسیر دیده میشوند
   
بربالای قله بر اثر بادی که میوزید لباسم خشک شد و پس از دقایقی ماندن بر قله بسمت پایین آن حرکت کردیم و در منطقه ای دیگر به راننده  که خود را به انجا رسانده بود ملحق شدیم . من که بی تاب عکسهای ذخیره شده در ایفون آب گرفته خودبودم زودتر از دیگران خود را به راننده رساندم و یکراست رفتم سراغ آیفون ، سعی کردم روشنش کنم ، روشن نمیشد .با آمدن گرچن و گرم کردن هر چه بیشتر آیفون , بالاخره روشن شد و  پس از مدت زمان کوتاهی عکسها را دیدم .   نفس راحتی کشیدم و خیالم راحت شد .برای من گرچن مثل یک فرشته شده بود ، کسی که بمن دلداری میداد که نگران عکسها نباشم .  وقتیکه از انجا بطرف شهر روانه شدیم و زمان  خدا حافظی به گرچن  هدیه کوچولویی دادم و از ایستگاه اتوبوس بسوی ماناگوا روانه شدم .

بازگشت به شهر ماناگوآ - پایتخت نیکا
پس از برگشت به هاستل ، کارمند جوان بمن اطلاع داد که تلفن داشته ام و بمن گفته شده که دوباره تماس خواهند گرفت .
پس از مدتی دوست ساندنیست تماس گرفت و از طریق تلفن با او صحبت کردم . قرار شد من یه سری اطلاعات را از طریق ایمیل به او برسانم و  او دوباره روز بعدبا من تماس بگیرد . همان شب این کار را کردم . و فردای آنروزبا کوله پشتی پیاده  بسمت دفتر سازمان جوانان ساندنیست حرکت کردم و بالاخره به آنجا رسیدم . پس از اندکی انتظار مرا بسمت اطاقی راهنمائی کردند که در ان تعدادی دختر و پسر مشغول کار کردن بودند و جوانی بسویم آمد، بمن خوش آمد گفت  و خود را کریستیان روهاس  دبیر سازمان جوانان  معرفی کرد. بعد از اینکه نوشابه ای برایم آوردند و اندکی گپ زدیم ، قرار گذاشتیم روز بعد با هم در همان دفتر دیدار داشته باشیم .

روز بعد پیاده با کوله پشتی بسمت دفتر سازمان جوانان ساندنیست براه افتادم  و در آنجا با « کریستیان روهاس » یکی از رهبران سازمان جوانان ساندنیست ملاقات کردم . کریستین مرا به چند تن دیگر از دختران و پسران ساندنیست آشنا کرد که اندکی با زبان انگلیسی آشنایی داشتند و از آنجایی که منهم تا حدودی بزبان مکالمه اسپانیایی آشنایی داشتم  دیگر نیازی به به مترجم نبود . کریستیان قدری در مورد تاریخچه ساندنیست ها و سازمان جوانان گفت و نیز در مورد انتخابات آتی . او میگفت ساندنیستها پشتیبانی اقشار وسیعی از مردم نیکاراگوئه از جمله روستاها را با خود دارند و مطمئن بود که پیروز انتخابات خواهند بود . منهم قدری در مورد انقلاب بهمن ۵۷ و انقلاب آنها که تقریبا در همانسالها اتفاق افتاد و از جنگ ایران و عراق که توسط  ریگان رئیس جمهور آمریکا و رامس فیلد وزیر دفاعش پس از انقلاب دامن زده شده بود و نیز از جنگ کنتراها با دولت نو پای نیکاراگوئه که باز آمریکا به آن دامن میزد صحبت کردم  و سپس از استبداد رژیم مذهبی جمهوری اسلامی ، نبود آزادی و قتل عام زندانیان سیاسی از جمله کمونیستها و سوسیالیستها توسط جمهوری اسلامی گفتم و به آنها گفتم که بسیاری از نیروهای سیاسی ، چپ و کمونیست سالهاست  در خارج از ایران و در تبعید بسر میبرند . سعی کردم  آخرین اخبار ایران را به اطلاع آنها برسانم و هر چه بیشتر چهره جمهوری اسلامی را برای این رهبران جوان ساندنیست افشا کنم .
آنگاه قبل از خداحافظی همگی در دفترشان عکسی به یادگار گرفتیم و کریستیان نیز پیراهنی از ساندنیستها را بمن هدیه داد .  به آنها قول دادم که دوباره برای دیدنشان به نیکاراگوئه بروم .

پس از برگشتن به هاستل ، کارمند جوان شماره تلفنی بمن داد و گفت که این شماره تلفن دوست شماست ، او زنگ زده و گفته که با او تماس بگیرید .  باآن شماره تماس گرفتم و با خانمش صحبت کردم . همسرش گفت که فردا جایی نروم زیرا که دوستم به هاستل خواهد آمد . فردای آنروز او زنگ زد و بدلایلی نتوانست بیاید و منهم در هاستل نماندم و به ایستگاه اتوبوس رفته با پرداخت۲۵ کوردوبابرای بار دوم راهی شهر گرانادا شدم . مسافرت از ماناگوآ تا گرانادا یک ساعت و نیم طول کشید .

دیدار از شهر گرانادا برای بار دوم

اینباربا پای پیاده گشتی به مکانهای ندیده شهرزدم ، سپس  بلیطی خریدم برای یک  تور چند ساعته با قایق به جزایر کوچک اطراف شهر گرانادا(  کوره وینتو  ) که تعداد آنها به ۳۶۵ جزیره کوچک  میرسد .

 طبق گفته راهنما بسیاری از این جزیره های کوچک خصوصی بوده و صاحبان آنها از میلیادر های نیکاراگوئه میباشند.برای مثال  خانواده چامورو که از صاحبان بزرگ مزارع قهوه هستند. آنها صاحب یکی از این جزیره های خصوصی هستند . صاحب کمپانی شکر -خانواده بالتودانو  ، کمپانی رام نیکاراگوئه (  ران  ) و هرکدام صاحب یکی از این جزیره ها هستند .......این جزایر استراحتگاه آنهاست .
از ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۰ دانیل اورتگا رئیس جمهور بود . سپس از  سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۷ خانم ویولتا چامورو از اتحادیه مخالفان ملی پیروز شده و رئیس جمهور شد  . شوهر ویولتا چامورو توسط رژیم سوموزا پیشتر بقتل رسیده بود . پدر ویولتا روزنامه نگاری بود  مورد احترام مردم که روزنامه « لا پرینسا » را منتشر میکرد که هنوز هم منتشر میشود .

 ویولتا چامورو توانست کشور را در آن سالها از مسیر جنگ به صلح هدایت کند و کشور را که در لبه پرتگاه خطرناکی قرار گرفته بود نجات دهد .
 از سال ۱۹۹۷تا ۲۰۰۲ آرنولدو آلمان لاکایو از حزب لیبرال الاینس رئیس جمهور شد و پس از او هم انریکه بولانیوس از حزب لیبرال اداره کشور را در دست گرفت .از آن ببعد تاکنون دانیل اورتگا  رئس جمهور میباشد. دوره ریاست جمهوری در نیکاراگوآ ۵ ساله است .
پس از تور ( جزایر ) بسمت ایستگاه اتوبوس رفته و راهی ماناگوآ شدم .

سفر به پوچومیل - سواحل اقیانوس آرام
آخرین مسافرتم با اتوبوس از ماناگوا به غربی ترین نقطه نیکاراگوئه ، شهری در کنار سواحل اقیانوس آرام بنام «  پوچومیل » بود که دو ساعت با اتوبوس راه بود و کرایه اش هم کمتر از دو دلار . اتوبوس پر بود از مسافر و در مسیرش مسافری پیاده یا سوار میشدند .


بیشترین کسانی که در اتوبوس بودند جوانان ، زنان و عموما از مردم عادی و زحمتکش بودند . اندکی پس از خروج از شهر دو طرف جاده پر بود از درخت و اتوبوس مان هم مثل  آن اتوبوسهای قدیمی از نوع « شمس العماره »  قدیم ایران بود . کم کم  متوجه شدم که اتوبوس بسمت یک قله کوه در حرکت است و از جاده بسیار خطرناک و مارپیچی میگذرد . گاهی که چشمم را به بیرون میدوختم ، انبوه درختان سربفلک کشیده جنگلی و اتوبوس مان را میدیدم که بر لبه پرتگاهی از یک جاده جنگلی میگذرد و هر بار که سر پیچی میرسیدیم ترس تمام وجودم را پر میکرد که همین حالاست که به قعر دره سقوط کنیم و بعد بنویسند که یک ایرانی - کانادایی ( با  پاسپورت کانادایی ) و نه ایرانی ( که من ایرانی ام ) در نیکاراگوئه در سقوط اتوبوس به دره در جا کشته شد و بعضی ها هم بگویند : خوب تقصیر خودشه ، اونجا ها چه میکرده ؟ !  . قبلا هم در سفری که به بلیز داشتم سوار هواپیمای کوچکی شده بودم که بدنه اش پر از وصله بود و ادم فکر میکرد همین الانه است که بیافتد و طعمه کوسه ها شوم  . یکساعتی از مسافرت ما میگذشت که بر بالای قله که نامش « کورسرو » بود رسیدیم و راننده یه استراحت کوتاه داد و دوباره براه افتادیم ، اما اینبار سرازیری بود و جاده مارپیچ و خطرناکتر . حالا همش به فکر ترمز اتوبوس بودم که اگر ترمزمش کار نکند چه میشود و راننده هم هی ویراژ میداد ؟!
البته ترس هرگز مانع اراده من برای رسیدن به خواسته ام که گاهی تصمیماتم پر خطر هم میشد نبوده است و اگر اراده ام نبود شاید زندگی من بقول انگلیسی ها  « بورینگ » یا کسل کننده میشد . هرگز علاقمند به زندگی در یک برکه  برای تمام عمر نبوده ام و از ایام نوجوانی مثل ماهی سیاه کوچولوی صمد دل به دریا زده ام و در نقاط مختلف  چه در ایران و چه در خارج از ایران زندگی بومی گوناگونی را تجربه کرده ام  و از این طریق به تجربیات متفاوتی رسیده ام . در این
 افکار بودم که ناگهان در یکی از ایستگاههای سر راهی اتوبوس ایستاد و مادر جوانی که دختر کوچکش را در بغل داشت سوار شد و از آنجایی که جا برای نشستن نبود همچون دیگر ان در وسط اتوبوس ایستاده بود و گاها با ترمز زدن و این طرف و آنطرف رفتن اتوبوس احساس ناراحتی میکرد و کسی هم جایش را به او نمیداد ، شاید هم میدانستند جایشان را دادن همان و سر پا ماندن همان ، من با دیدن این صحنه بیشتر از خود آن زن ناراحت بودم ، بنابر این از سر جایم بلند شده و او را به نشستن بر سر جایم فراخواندم و از این طریق احساس بسیار خوبی بمن دست داد ، اما باید بگویم تا نزدیکی های پوچومیل یعنی نزدیک به یک ساعت در اتوبوس سر پا ایستادم .
برای رسیدن به پوچومیل از این  مکانها عبورکردیم : و........« کورسرو » -  « سان رافائل » - « ماساچاپا»  و بلاخره رسیدیم به شهر کوچک پوچومیل  در  سواحل اقیانوس آرام . از اتوبوس پیاده شده قدم زنان به ایستگاهی دیگر رفتم و با سوار شدن در یک اتوبوس  به منطقه توریستی سواحل رسیدم و بسمت ساحل رفتم که دست فروشهای وسائل زینتی و حتی اسب برای سواری در کنار ساحل مرا دوره کردند . از یکی از آنها چند تائی سوغاتی خریدم و پس از قدری قدم زدن در ساحل اقیانوس آرام  برای مدتی زیر نور خورشید و آفتاب گرم آرام گرفتم .
آخ که این فضا چقدر آرام بخش خونه
آخ که صلح و آرامش ویتامین جونه

کاش میتونستم مدتی در اینجا بمانم اما نه میبایستی هرچه زودتر برمیگشتم . بنابراین پس از مقداری گشت و گذار و استراحت بسمت ایستگاه اتوبوس رفته به مانا گوآ برگشتم و از شدت خستگی یکراست به هاستل رفتم و پس از دوش آب سردی به رستوران نزدیک هاستل رفتم - غذایی خوردم و برگشتم و به رختخواب پناه بردم .

جشن سالانه در ماناگوآ

 روز بعد یعنی دهم آگوست متوجه شدم که مصادف است با جشن هرساله  « سانتادومینگو  - هیپیکو» در شهر ماناگوآ پایتخت نیکا . در این روز صد ها مرد و زن  و کودک سوار بر اسب های ورزیده و تعلیم داده شده  با رقص پا در مسیر تعیین شده ی  خیابانها رژه  میروند  ،  به این جشن هیپیکو هم میگویند .

خوشبختانه این جشن مصادف شد با روزهای ماندن من در ماناگوآ . در روز جشن ماناگوآ  با کوله پشتی و مقدار زیادی آب و چند دانه سیب به سمت مکانهای تعیین شده برای رژه اسب ها و کارنوال های شادی حرکت کردم و در نقطه ای بهمراه بسیاری دیگر از مردم نیکاراگوئه جای گرفتم و بر جاده اشراف کامل پیدا کرده و از رژه اسب ها و کارنوال  عکس ها و  فیلم های متعددی تهیه کردم . تاکنون چنین رژه ای ندیده بودم که در آن مردان و دخترانی زیبا با لباس های بومی و رنگارنگ بر اسب ها یی با نژاد های متفاوت  ( بعضی از رنگ ها ی اسب ها  را اصلا ندیده بودم ) و با حرکات زیبا و موزون همراه با موزیکهای شاد و پر سر و صدای اسپانیایی برقصند  .
بعضی مواقع هم بمیان مردم رفته با کارکترهای کارنوال عکسی به یادگار انداختم که در همین جا می گذارم.

کارنوال ها معمولا از طرف کمپانی های بزرگ نیکاراگوئه مثل « مشروب ران یا همان رام » یا  « آبجو رانیا   » ،  شرکت های الکترونیک ، کمپانی شکر و قهوه ...... و با هزینه آنها و دولت برگزار میشود .
آنقدر در این روز  بهمراه جمعیت در خیابانها گشت و پرسه زدم تا هوا تاریک شد و با یک راهپیمایی طولانی خسته و مانده به هاستل رسیدم و پس از دوش آب سرد به رختخواب پناه برده  و بخوابی عمیق فرو رفتم  تا روز بعد زودتر بیدار شده و خود را آماده برگشتن به کانادا کنم.

بلاخره سفرم به پایان خودش رسید .
قصدم از رفتن به نیکا دیدن آین کشور و رفقایم و از طریق رفقا احتمال گرفتن وقتی برای مصاحبه با دانیل اورتگا بود که بدلیل مشکلات ایمیل و تلفن و مشکلات دوستانم اینبار میسر نشد که امیدوارم در سفر آینده بتوانم به اهدافم برسم .

پایان /