۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه





مرتضي عبدالعليان
mabdolalian@cogeco.ca

مقدمه:
جستجو در مطبوعات چاپي و الكترونيكي انگليسي زبان، يافتن مقالات و متن هاي كوتاه يا بلند، بررسي مطبوعات و ترجمه آنها، هدفي است كه چنانچه امكانات آن فراهم باشد، پي گرفته خواهد شد. اميد‌ آنكه، اين سري كار ترجمه، براي علاقمندان مقالات مختلف روزنامه هاي انگليسي زبان كه به فارسي برگردانده ميشود مفيد‌ افتد. چه بسا مقالات و يا متن هاي انتخاب شده براي بعضي ها، خام، سوخته و يا بيات باشند. اما سعي بر اين خواهد بود مقالات و متن هايي انتخاب شود كه تازه از تنور درآمده، موضوع روز بوده و برشته باشند. ممكن است اين مقالات و متن ها كامل نباشند، در اين صورت در طول مسير با مقالات ديگر كاملتر خواهند شد. در خاتمه اينكه ترجمه اين سري مقالات به هيچ وجه تاييد يا رد نويسندگان و مقالات آنها نيست. تنها تلاش اين مجموعه اين است كه كمكي باشد براي شناخت بهتر، تشخيص و انتخاب درست تر. 
25 آگوست سال 2004 ميلادي
م. ع

پيمان هوشنگ
نويسنده: لاري كروتز
مجله: The Walrus
تاريخ: June 2004

او ربوده و شكنجه شد، شغل چندين ميليون دلاري اش نابود شد و خانواده اش تهديد شدند، و حالا هوشنگ بوذري، به عنوان يك شهروند كانادا، از طريق سيستم دادگاه مدني كانادا عليه دولت ايران شكايت كرده است.
"آنها شما را روي يك چهار پايه مينشانند، طنابي بر گردن شما مي اندازند و به شما ميگويند، دعاي آخرت را بخوان و همه چيز با يك لگد به چهارپايه بستگي دارد، اگر پس از آن زنده باشي، آن صحنه هميشه با تو خواهد بود و هرگز از تو دور نخواهد شد. اگر بتوانم داستانم را بگويم، با خود پيمان بسته ام كه تمام عمر كوشش كنم اين نوع مسايل هرگز براي هيچكس اتفاق نيافتد."

هوشنگ بوذري

يك بعدازظهر ماه فوريه گذشته، هوشنگ بوذري طبق معمول مشغول جستجو براي اخبار كشور محل تولدش ايران در اينترنت بود، ناگهان چيزي ديد كه خشكش زد. او ميگويد: "نميتوانستم آنچه را كه ميديدم باور كنم." آنچه را كه اين فرد 51 ساله كه در سال 1998 به كانادا آمد و شهروندي كانادا را در سال 2002 دريافت كرد: در اينترنت ديده بود عكسهايي از زنداني قديمي را نشان ميداد. به گزارش يك سايت فارسي زبان، اين زنداني مشخص است كه در مركز تهران قرار دارد و به "موزه اطلاعات" تبديل شده است. هدف از ايجاد اين موزه اين است كه در ايران و در سطح وسيع جهان وحشت سالهاي آخر حكومت محمدرضا شاه پهلوي كه مورد پشتيباني آمريكا بود را به نمايش گذارد. رژيم پهلوي با انقلاب اسلامي 1979 سرنگون شد.
تصاوير، رئيس جمهوري فعلي محمد خاتمي را نشان ميداد كه از مجسمه هاي مومي زندانيان كه به شيوه موزه مادام «توسو» ساخته شده اند، بازديد ميكرد. بسياري از زندانيان در لباس سنتي روحاني (عبا) و در حالتهاي گوناگوني از شكنجه، بعضي ها به قفس هاي آهني از دست آويزان بودند و بقيه خون از بدن آنها روان بود كه نشان از شكنجه داشت و چند تايي بيجان بر زمين دراز كشيده بودند.
اما در يك مورد مهم، اين نمايش، دروغ ميگويد. اين زندان مخوف پس از سرنگوني شاه بسته نشد، آخرين زندانيانش روحانيون مذهبي نيستند و حداقل براي مدت 20 سال ديگر اين زندان فعال بود و در سال 1993 و اوايل 1994، هوشنگ بوذري كه به زنجير كشيده شده و چشمهايش بسته بود، خود 7 ماه وحشتناك را درون آن گذراند.
همه داستان از يك پروژه شروع شد. حال كه بوذري در كشور جديدش داراي امنيت است به همراه وكيلش درصدد است از طريق دادگاه مدني كانادا، براي جبران خسارت سرمايه از دست داده و براي زخمها و صدماتي كه متحمل شده است، عليه دولت ايران طرح دعوي كند.
نمونه اين نوع طرح دعوي (Lawsuits, tort) را ميتوان در تصادفات يك اتومبيل و يا در افتادن بر روي پياده رو يخ زده در دادگاهها مشاهده كرد. اگرچه بوذري سعي دارد شكنجه گران را كه در نقطه اي دور دست به سر ميبرند مسئول بداند. هنگامي كه او طرح دعوي را چهار سال پيش مطرح كرد، مسئله تنها مربوط به او ميشد. اما حالا به نظر ميرسد روزنامه ها هر روزه زمينه دعاوي جديدي را مطرح ميكنند؛ از جمله ميتوان به 2 نمونه از قربانيان شناخته شده شكنجه چون ماهر آرار و ويليام سيمپسون اشاره كرد. براي بوذري هدف اگرچه محدود اما داراي معني بزرگي است. اين طرح دعوي يك پاسخ متمدنانه به يك عمل وحشتناك است." ما تانك و بمب نداريم، اما سيستم دادگاهي داريم و ميخواهيم از آن استفاده كنيم تا شكنجه گران هزينه گزافي براي اعمالشان بپردازند."
هوشنگ بوذري در سال 1991 وضع خوبي داشت، او 39 ساله بود و بين تهران و رم در رفت و آمد بود. او دكتراي فيزيك از دانشگاه تورين دارد و 5 سال تجربه به عنوان مشاور روابط خارجي براي وزير نفت ايران را در كارنامه خود داشت.
او از رشد جنايتكاري رژيم ايران نگران بود. اگرچه او تصميم گرفت كه ديگر براي دولت كار نكند و براي خودش كار كند. "من ديگر نميتوانستم براي اين دولت كار كنم." در تابستان سال 1988 تمام زندانيان را كشتند. 3800 نفر تنها در تهران به جوخه اعدام سپرده شدند، من نميتوانستم نماينده آنها در اپك باشم." او در عوض كار مشاوري را شروع كرد، كسي كه ميتوانست و با اين اميد كه بين شركتهاي خارجي كه تجربه در استخراج نفت دارند، با ايران روابط تجاري برقرار كند. ارتباط بين المللي اش در اين رابطه به او كمك كرد. در سال 1984، او سفير ايران در ونزوئلا  بود. او ميداند چگونه در ايتاليا، جايي كه تحصيلاتش را به اتمام رساند، شريك تجاري بيابد. او، همسر و 2 فرزند نوجوانش را به ايتاليا برد و در كمتر از 4 سال، به همراه شريكش با بستن قراردادي 308 ميليون دلاري (دلار آمريكا)، توانستند سرمايه هنگفتي به دست آورند. سپس پروژه ايده آلش طلوع كرد. بوذري از يك مخزن نفت و گاز در خليج فارس، بين قطر و ايران باخبر شد. "معتقدم كه غني ترين مخزن نفت و گاز ذخيره شده در جهان است، با گاز طبيعي كافي." با تخميني كه بوذري ميزند، قدرت استخراج آن 25 تريليون فوت مكعب در سال خواهد بود كه تا 300 سال استخراج آن ميتواند ادامه داشته باشد.
قطر از كمپانيهاي آمريكايي از جمله  Halliburton و Bechtel براي استخراج نفت و گاز قسمت خودش استفاده ميكند. با اين اطلاعات بوذري نزد كمپاني ملي نفت ايران رفته و پيشنهاد ميكند كه كمك كند تا ايران متخصصين را براي استخراج مخزن قسمت خودش بيابد.
سرمايه هنگفت ايران از اين مخزن به تخمين او 10 بيليون دلار در سال خواهد بود. او نام پروژه را "پارس جنوبي  South Pars " نهاد. در ماه آوريل سال 1992، ائتلافي بين 5 شركت اروپايي و ژاپني توسط بوذري پديد آمد و قراردادي معادل 78/1 بيليون دلار براي حفر سواحل، ساختمان سكو، ساختن لوله هاي نفتي و اكتشاف گاز و نفت امضاء شد. و براي اين خدمات، قرار شد او و شركتش، كميسيوني معادل 2 درصد يعني (35 ميليون دلار) دريافت دارند. اگرچه به زودي ابري بر قرارداد سايه انداخت. او ميگويد "يك دوست خوب" آنطور كه او از وي ياد ميكند، "به من نزديك شد و گفت مهدي هاشمي ميخواهد مرا ببيند." بوذري خوب ميدانست كه مهدي هاشمي رفسنجاني 24 ساله و فرزند رئيس جمهوري قبلي ايران علي اكبر هاشمي رفسنجاني است. به گفته بوذري رئيس جمهوري سابق، 5 فرزند دارد آنها "آزادند هر كاري را در بازار جهاني انجام دهند." بوذري احساس كرد كه راه ديگري ندارد جز اينكه برود و او را ببيند. در طول يك ماه آينده كش و قوس ظريف و خطرناكي شروع شد، در يك سري ملاقاتها، مهدي پيشنهاد كرد كه تلاش خواهد كرد روند پروژه را "سريعتر" كند. جواب ثابت بوذري اين بود. "متشكرم، ولي ما احتياجي نميبينيم." او و شريكش قراردادهاي خود را بسته بودند ولي تانگو ادامه داشت. پسر رئيس جمهوري در ادامه با مخالفت در "تسريع" به "حمايت" پروژه اشاره نمود، و بوذري سعي كرد مودبانه اما مصمم با سوغاتي هاي گرانبها، لوازم التحرير گوچي، تلفن دستي نوكيا و مسافرت به لندن او را از دخالت منصرف كند.
تا اينكه  ]مهدي[ گفت: "من شنيدم كه براي ماساژ ژنو جاي خوبي است"، من گفتم "باشد، برو". وقتي كه صورتحساب را دريافت كردم 6000 دلار بود. استراتژي بوذري اين بود كه سعي كند مهدي را بدون اينكه عصباني كند، از پروژه دور نگه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: