۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

برای یک پدر ِ مهربان و دوستی که دلش بزرگ است




مرتضی عبدالعلیان از آن آدم های نازنین روزگار ماست که هرچقدر از دستش بر آمد به جامعه ی ایرانی اطرافش کمک کرد. حداقل ده روزنامه نگار مثل خودم را می شناسم که مرتضی کمک شان کرده باشد. از کمک به اقامت اولیه و مالی گرفته تا کمک های دیگر.
خودم یکبار شاهد محبت اش بودم. زمانی که سرطان اسیرم کرده بود ، مرتضی و سازمان حامی روزنامه نگاران در تورنتو ، مبلغی برای درمانم به من کمک کردند. تازه آن موقع من ده هزار مایل از آنها دور ، در رشت خودم بودم.
دیروز ناخبر متوجه شدم ، مرتضی فرزند دسته گل اش را در یک تصادف از دست داده است. دانیال پسرش . همین که در عکس بالا آورده ام. چه می توانم بگویم ، که خودم پدر نبوده ام که بفهمم مرتضی در این ساعت ها چه می کشد. اما برادرم را در ۲۶ سالگی از دست داده ام. اصلا آدم که هستم که بفهمم مرگ یعنی چه.
چقدر دلم گرفت  و سوخت. بعد از دو سه بار ، امروز توانستم با مرتضی صحبت کنم. تا شنید صدای من را ، گفت “آرش، دانیال من فقط ۲۰ سال اش بود … ”
کاش می شد برای عروسی دانیال اش ، صدای اش را می شنیدم ….
وای چقدر سخت است شنیدن صدای مرتضایی که همیشه با خنده و شادی حال ِ ما بی حال ها را می پرسید. امیدوارم صبوری به سراغ اش بیاید و بتواند این غم را تحمل کند. کمر شکن است لامذهب. امیدارم سایر اعضای خانواده و دوستانی که دور و بر اش هستند  کمک اش  کنند. مرتضی ما دوستت ات داریم
————-
پس نوشت – ببخشید که خیلی شخصی نوشتم و شاید به خیلی از بیننده های این وبلاگ ظاهرا مربوطی نباشد. اما راستش ، تنها اینطوری می توانم بخشی از غمی که برای دوست عزیزم مرتضی دارم ، جبران کنم…..

 http://sigarchi.net/blog/?tag=

هیچ نظری موجود نیست: