۱۳۸۲/۰۸/۱۶
۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه
۱۳۸۲/۰۸/۱۶
(امضاهای جدید!) نامۀ سرگشاده گروهی از دانشگاهیان، نویسندگان، هنرمندان، روزنامه نگاران و فعالان ایرانی در سراسر جهان، به جامعه بهایی: ما شرمگینیم! یک و نیم قرن سرکوب و سکوت کافیست!
جايزه جهاني آزادي بيان در تورنتو به ژيلا بني يعقوب اهدا شد.


مرتضي عبدالعليان
به دعوت "روزنامه نگاران کانادايي براي آزادي بيان" در شب نه دسامبر 2009 امسال 475 روزنامه نگار، مفسر راديو و تلويزيون و مطبوعات, توليدکنندگان برنامه هاي راديو و تلويزيون، اعضاي کانون وکلا و فعالان اجتماعي، سياسي و حقوق بشري در هتل رويال تورونتو جمع شدند تا در مراسم اعطاي جايزه بين المللي که طبق سنت هر ساله برگزار مي شود، شرکت داشته باشند.
موضوع برنامه امسال Impunity یا «مصونيت از مجازات» بود. ((1))
در اين مراسم، هر ساله دو تن از شجاعترين روزنامه نگاران از سراسر جهان و يک روزنامه نگار کانادايي که در راه انجام وظیفه حرفهای خود، جان خود را به خطر مياندازند، جايزه جهاني آزادي بيان را دریافت می کنند.
سازمان روزنامه نگاران کانادايي براي آزادي, سي .جي.اف.اي، CJFE متشکل از روزنامه نگاران مطبوعات و راديو تلويزيون سراسري کاناداست.
سي.جي .اف.اي مديريت آيفکس وهشتادوهشت سازمان بين المللي روزنامهنگاری از جمله سازمان گزارشگران بدون مرز، فدراسيون بين المللي روزنامه نگاران و «سازمان ماده نوزده» را بهعهده دارد.دفتر سازمان سي .جي .اف.اي و آيفکس هردو در تورونتو کاناداست.نزديک به پانزده کارمند در دفتر سي.جي.اف.اي و آيفکس کار مي کنند .
برنامه از ساعت شش تا نه و نيم شب ادامه داشت. دو تن از شخصيتهاي تلويزيوني کانادا – لويد رابرتسون از تلويزيون سي تي وي و هدر هيچکاک از تلويزيون سي بي سي مسؤوليت اجراي برنامه ها را بعهده داشتند.
در جلوي صحنه دو ميز قرار داشت که در دو طرف آن ميهمانان مخصوص نشسته بودند. اگر ژيلا بني يعقوب ممنوع الخروج نميبود، همچون ديگر برنده جايزه که از روسيه آمده بود، در کنار اين ميز جای داشت. يک روزنامهنگار کانادایی که از حاضرين بود ميگفت: "چه عيبي داشت که ژيلا هم مي آمد و جايزه اش را دريافت ميکرد، از اين حيث رژيم جمهوري اسلامي چقدر بايد از اخلاق سياسي بدور باشد و نگذارد شهروندش که افتخاري را نصيب مملکتش کرده از حضور برای دريافت جايزه اش محروم شود"
اکبر گنجي روزنامه نگار ایرانی، زمانی که در بند بود و زهرا کاظمی بعد از مرگ خود این جایزه را دریافت کردند.
نيک آهنگ کوثر به نمایندگی از طرف ژيلا در مراسم حضور داشت.
در شروع برنامه لويد رابرتسون از نماينده بانک اسکوشيا خواست تا پيامش را قرائت کند. ايشان در مورد برنامه ای بنام "سي. جي .اف .اي فلو شيپ" ياد کرد. طی این پروژه که هزینه آن را بانک اسکوشیا تقبل کرده است، همه ساله یک روزنامه نگار از کشورهای مختلف انتخاب ميگردد تا دردانشگاه تورونتو تحصيل کند. امسال قرعه به نام یک دانشجوي السالوادری افتاده است. سخنران از او خواست تا به صحنه آمده و سخنراني خود را ايراد نمايد.
"اريک ليموز" روزنامه نگار السالوادري گفت : " پنج روز قبل از آمدنم به کانادا دوست و همکارم در السالوادر ترور شد و تا کنون چهارده روزنامه نگار در السالوادر به قتل رسيده اند. در جنگ داخلي السالوادر در دهه هشتاد نزديک به هفتادو پنج هزار نفر در طول دوازده سال جنگ کشته شدند. پوشش خبري جنگ يعني پوشش خبري در مورد جوخه هاي مرگ و قربانيان نقض حقوق بشر که در خط مقدم جبهه انجام ميگرفت." اريک ادامه داد : "آن روزها روزهاي ديوانهکنندهاي بود، اما براي ما پوشش اين خبر ها عادي شده بود."
در نوبت بعدي هدر هيچکاک از روزنامه نگار کانادايي – هنديتبار، بهنام "طارا سينگ هاير" نام برد و گفت که این روزنامهنگار که مدیریت یک روزنامه در کانادا را به عهده داشت، بهطرز مشکوکي به دست عواملي در استان بريتيش کلمبيا، با شليک گلوله ابتدا فلج شد و آنگاه در سوءقصد دوم به قتل رسيد. سخنران در ادامه گفت: قاتلين طارا سینگ با اين که سر نخي از آنها در دست است هنوز معرفي نشده اند. هدر همچنین گفت: بياد طارا سينگ، سي .جي .اف. اي جايزه اي هر ساله به يک روزنامه نگار کانادايي اهدا ميکند و امسال "تري گولد " برنده این جایزه است. زهرا کاظمي نيز يکي از برندگان اين جايزه بود که توسط فرزندش استفان دريافت شد. هدر از خانم "مري دين شير" روزنامه نگار بازنشسته روزنامه «تورونتو استار» خواست به صحنه آمده «تري گولد» را معرفي کند. و مري دين چنین کرد.
پس از گولد، لويد رابرتسون به صحنه آمد و از فيلم مستندي صحبت کرد که قرار شد بهنمايش در آيد. اين فيلم در مورد زندگي روزنامهنگاراني بود که به خاطر کار و حرفه خود و به خاطر حقيقت گويي و حقيقت نويسي به قتل رسيدند.
پس از صرف شام، در قسمت دوم برنامه لويد رابرتسون از "جان هندريک" رئیس روزنامه تورونتو استار و خانم "زينياک " رييس تلويزيون" اومني" خواست که به معرفي ژيلا بني يعقوب، برنده جايزه بين المللي آزادي بيان بپردازند. اول، فيلمي از زندگي، کار روزنامه نگاري و دستگيريهاي او و صحنههايي از اعتراضات مردم ايران بهنمايش در آمد . سپس از آقاي نيک آهنگ کوثر کارتونيست ايراني که در تورونتو کانادا زندگي مي کند خواسته شد تا پيام ژيلا بنييعقوب را بخواند.
نيک آهنگ گفت: «دقيقا راهی که ژیلا و دیگر زنان ایرانی برگزیدهاند راهیست که باعث تغيير در جامعه میشود. به نظر من زنان ايران مي توانند "تايتانيک" را هم در کشور بگردش در آورند.» پس از خواندن پيام ژيلا توسط نيک آهنگ و دريافت جايزه، حضار با ابراز احساسات ممتد از ژيلا بنييعقوب و کارش تقدير کردند . ژيلا بنییعقوب در پیام خود از تداخل کار سياسي و روزنامه نگاري انتقاد میکند و از همسرش بهمن احمديامويي میگوید که هم اکنون در زندان به سر ميبرد. بنییعقوب جايزهاش را به همسرش و همه روزنامهنگاران زندانی در ایران تقدیم کرد.
((1))
«مصونيت از مجازات» Impunity یک ترم در قوانین بینالمللی حقوق بشر است و آن، کوتاهی در به بازخواست کشاندن و مجازات کردن پایمال کنندگان حقوق بشر است که معمولا صاحبان قدرت را در نظر دارد.
۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه
تقدیم به یاور داغدار روزنامهنگاران، مرتضی عبدالعلیان

پيام همدردي دوست عزيزم نيک آهنگ کوثر در مورد فاجعه ايکه باعث مرگ پسر دلبندمان دانيل عبدالعليان شد। اين عکس را هم نيکان از من و دانيل در خانه دوست مشترکمان گرفت । در اين روز نيکان شايد نزديک به بيست تا عکس از دانيل گرفت .
همه ما خاطرههایی خوب از مرتضی و خانوادهاش داریم. شاید ندانید که مرتضی با تلاش خستگی ناپذیر خود باعث شد اکبر گنجی به جامعه کانادایی معرفی و نامزد جایزه آزادی بیان شود که آنرا هم برد. آن نامزدی به نتیجه رسید، اما گنجی ۶ سال بعدش «جایزه» آزادی بین را دریافت کرد.
من از نزدیک شاهد بودهام که مرتضی در طول ۸ سال گذشته دائما مسائل روزنامهنگاران ایرانی را به گوش رسانهها و روزنامهنگاران رسانده، مترجم درد و رنج روزنامهنگاران بوده... مرتضی برای خیلی از فعالان رسانهای «ویزا» گرفته است. اگر کسی نیازی داشت، مرتضی با رویی گشاده کارش را راه میانداخت. لبخندش دائما روی چهرهاش بود...اما پس از رفتن «دانیل» لبخند زدن نه تنها برای مرتضی، که برای آنها که او را از نزدیک میشناسند، سخت شده.
الان نوشتن این چند خط برایم آنقدر سخت است که حد ندارد. قلبم میگیرد وقتی به یاد میآورم دیدن فیلم آخرین لحظات مرتضی در کنار پسرش، روی تخت بیمارستان که دوست مشترکمان گرفته بود، همانی که از طریق فیسبوک خبر ناگوار را برایم گفته بود،
امروز فقط مرتضی نیست که عزیزی را از دست داده، همه دوستانش، همه آنها که او را میشناسند، داغدارند. داغی که دل را آتش میزند.
امروز روزنامهنگاران بسیاری که زحمات و یاری مرتضی زندگیشان را از این رو به آن کرده، داغدارند.
مرتضی در سرما و گرما یار و یاور تبعیدیها بوده است...چیزی کمیاب که باید خوب آموخت. بی هیچ ادعایی.
...
اینک نه تنها مرتضی، که همه ما عزاداریم.
نمیدانم چه میخواهم بگویم
مجله " هفته " - که هر هفته در شهر مونترال کانادا منتشر ميشود
خسرو شمیرانی
سردبیر
همیشه درتلاشبوده، بیش از 4 دهه! اما نه برای خودش. همیشه برای انسان، که به او عشق میورزد. دردش، درد انسان انتزاعی یا موجودی موهوم نیست. گرفتاری یک روزنامهنگار در اوین تهران، یا یک فعال از کشور گریخته در وان ترکیه، دغدغهی اوست. چه بسیارند تلاشگرانی که از یاری او سودبردهاند و خود نمیدانند.
ساده و زلال است، مثل آب چشمهای پاک. مرتضی را میگویم. مرتضی عبدالعلیان، که زندگیاش دغدغهی انسان است و الان مرگ یک عزیز سوگوارش کردهاست. دانیلاش را از دست داده. فرزند 20 سالهاش را. تمام تورنتو در جوش است. هر کس که حتی از دور دستی بر آتشِ تلاش انسانی دارد با او آشناست و اگر او را از نزدیکتر بشناسد، نمیتواند ستایندهی قلب زلال او نباشد، که الان شکستهاست. طاهره میگوید، غروب شنبه، 7 مه خبر رسید و کمرش را شکست و .... صدای لرزانش توان ادامهی کلام را از دست میدهد.
دانیل از سر کار برمیگشته. برای صدمه کمتر به محیط زیست با اسکیت برد رفتوآمد میکرد. سر یک چهارراه با یک اتومبیل، با این سلاح کشتار جمعی، که سالانه هزاران هزار قربانی میگیرد برخورد میکند و ... فاجعه آغاز میشود.
مرتضی عبدالعلیان، فعال حقوق بشر و انسانگراییست که او را به عنوان یکی از بینیازترین انسانها شناختهام. در برابر صداقت، انسانیت و دوستی صمیمانهاش سرتعضیم فرودمیآورم. او و طاهره مهربان امروز در سوگ دانیل نشستهاند. میخواهم از دردشان بکاهم اما چگونه؟ به ه.الف.سایه پناه میبرم!
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان ِ باز بستهست
در ِ تنگ ِ قفس بازست و افسوس
که بال ِ مرغ ِ آوازم شکستهست
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم میگدازد
یال ِ ناشناسی آشنا رنگ
گهی میسوزدم گه مینوازد
گهی در خاطرم میجوشد این وهم
ز رنگ آمیزی ِ غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین ِ اندوه
فغانی گرم و خون آلود و پردرد
فرو میپیچیدم در سینهی تنگ
چو فریاد ِ یکی دیوانهی گنگ
که میکوبد سر ِ شوریده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمهی دل
نهان در سینه میجوشد شب و روز
چنان مار ِ گرفتاری که ریزد
شرنگ ِ خشمش از نیش ِ جگر سوز
پریشان سایهای آشفته آهنگ
ز مغزم میتراود گیج و گمراه
چو روح ِ خوابگردی مات و مدهوش
که بیسامان به ره افتد شبانگاه
درون ِ سینهام دردیست خون بار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته، دردی گریه آلود …
نمی دانم چه میخواهم بگویم
ياد داشت هايي از کتاب " دختر نيل "
مولف: ژيلبر سينوعه
ترجمه عبدالرضا ( هوشنگ ) مهدوي
کتابي که خوانده و بسته شد
کتاب در مورد سالهاي اوايل هزارو هشتصد کشور مصر و زمامداري محمد علي پاشاست - مسله کليدي احداث کانال سوعز است .
ژيلبر سينوعه سعي دارد در اين کتاب نقش انگليس را در تجزيه - تحريک و فريب - و سود و منافع اش - و سياستش را در دخالت در کشورها براي خوانندگانش افشا کند / در اين کتاب سينوعه چند طرح را از چند زاويه عملي ميکند و در طرح کلي اين داستان به نقش عناصر متشکله در آن ميپردازد / آنچه در اين داستان نمودي عيني و واقعي پيدا ميکند اينست که نقش انگليس بعنوان "روباه پير" و نقش فرانسه را به عنوان عنصري بهتر نشان ميدهد / و ما اين نقش را در احداث کانال سوعز ميبينيم / در اين داستان نقش شهر زاد - جوانا دخترش و ماندرينو همسر شهرزاد که رابطه بسيار نزديکي با خانواده پاشا دارند بسيار جالب نشان داده شده / اوج داستان همان حرفهاي خديجه خدمتکار شهرزاد و ماندرينو است که با حرفهايش ( رازش ) آنهم پس از سيزده سال آنرا براي جوانا و ماندرينو فاش ميکند و مرحله بعدي داستان که خوب هم آنرا به پايان ميبرد به قدرت رسيدن سعيد پاشاست که يک دل نه صد دل عاشق جوانا ميشود و جوانا هم که در خانه بعنوان دختري سرکش و لجوج معرفي ميشودو با مادر حسادتي کينه توزانه دارد و با سياستهاي خانواده پاشا در مورد اداره کشور سازگاري ندارد و با محفل سينت سيمون ارتباط دارد ميخواهد از طريق ازدواج با سعيد پاشا به احداف خودش و احداث کانال برسد /
ادامه دارد .......
ياد داشتهاي از کتاب " مارکو پو لو "
مارکو پو لو
مولف: مانويل کومراف
با توضيحي از رابين ژاک
کتابي که باز است و خواندنش ادامه دارد .....
مارکو پولو از شهر ونيز ايتاليا بود / جواني از شهر ونيز ايتاليا که در قرن سيزده تصميم ميگيرد بسمت شرق حرکت کند تا با چشمهاي خودش دنياي شرق را که برايش عجيب بود ببيند / مارکو از زمان کودکي علاقه داشت با کشتي به سواحل سيسيل و يونان که پدر و عمويش هم بدليل تجارت در آنجا بودند برود / او آرزو داشت به شهر بزرگ قسطنطنيه برود -جايي که پدر و عمويش صاحب ساختماني و لنگر گاهي بودند / مارکو شش ساله بود که پدرش بهمراه عمويش براي فروش محموله هاي تجاري به دريا زدند / او در تمام مدتي که پدرش نبود با مادر بزرگ و پدر بزرگش زندگي ميکرد تا اينکه يک روز او که حالا پانزده ساله بود -پدر و عمويش از سفر دريا برگشتند / سفر آنها آنقدر طول کشيده بود که مادر بزرگ مارکو فکر ميکرد پدر مارکو در دريا گم شده است / او خواب سرزمينهاي اسرار آميز -جايي که شرکت کنندگان جنگهاي صليبي به آنجا مسافرت ميکردند را ميديد / او نيز در خوابهايش ميديد که ممکن است روزي به نقاط دوردست جهان رفته و مکانهاي اعجا ب انگيز جهان را ببيند/به همين خاطر به دريا خيره ميشد و به جهان آنسوي آبها ميانديشيد /براي اينکه تمام عمرش را در شهر ونيز زيسته بود /
ادامه دارد ......