۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
بما اجازه داده نشد وارد اقامتگاه نابوکوف شويم. شش اطاق در طبقه بالاي هتل ( آن اطاقهاي کوچک زير شيرواني ؛ آنطوريکه نابوکوف آنرا از آن خود ميدانست ). ما را در پائين نگه داشتند به اين دليل که جاي کافي موجود نيست ؛ ولي خيلي ضايع بود براي مردي که عمرش را با شخصيتهاي جهاني گذرانده بود نتواند از حريم خصوصي خود محافظت کند. بنابراين يک سکسکه ضعيف اجتمائي بوجود آمد- ما ميخواستيم کار را شروع کنيم ؛ اما آنها در يک هتل زندگي ميکردند - بنابراين ؛ وقتي نابوکوف گفت ؛"َ ميتوانيم برويم داخل بار ؛ اگر خواستي يه گيلاسي برايم بخر "َ؛ من فکر کردم منظورش اينست که اگر خواستي يه گيلاسي برايت ميخرم : نه تنها اين کمي ناپسند بود براي نويسنده ايکه هميشه دردها را ميکشيد تا آنچه را که ميخواهد بطور دقيق بگويد بلکه ؛ اينطور احساس ميشد که نابوکوف ها درَ خانه خودشان َ نيستند....
ادامه دارد..
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

پرواز فکر

من لذ تم به تنهايي است
و کتابي که باز بر زانوان من مانده است
و هنوز چند سطري نخوانده
وافکاري که رفته است؛
افکاري که رفته است

"ع-گ"

نگاه به زندگي

نميدانم کدام درخت شيريني در کنارم زيست و ريشه هايش را در من دواند و تلخيهاي درونم را کاهش داد. درون تلخ بر تلخي بيرون ميا فزايد و زندگي را تلخ ميکند. صحبت از رمانتيسيسم و تصورات غير واقعي هم نيست بلکه صحبت از همين تلخزار و مرگزار زندگيست و رويش در و بر آن است . صحبت از ديالوگ و پروسه شيرين شدن است .در هم تنيدگي يعني پائين تر آوردن "موقعيت خود " و گرايش به " موقعيت ما".

دوستي ميگفت من هميشه در هر کاري "موقعيت خودم "را نگاه ميکنم و بمن ايراد ميگرفت که چرا اشتباه ميکنم! و موقعيت خود را نديد ميگيرم.
واقعيت اينست که زندگي من همين لحظه ها و ترجيح دادن " زندگي ما " بر " زندگي خود " است.
نظرم اينست : زندگي ميکنيم تا من زندگي کنم وگر نه اين که زندگي نيست.

بني آدم اعضاي يکد يگرند
که در آفرينش زيک گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
دگر عضوهارا نماند قرار
تو کز محنت ديگران بيغمي
نشايد که نامت نهند آدمي

۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
او خيلي مريض بود. وقتي وارد يکي از اطاقهاي آن کاروانسراي - هتل مونترو شد به يک عصا تکيه داده ؛ صورتش زرد و يقه اش يکي دو اندازه بزرگ شده بود. مادام نابوکوف هم با او بود و ايشان هم خيلي مريض بود. خيلي ترسيدم- نمي دانم چرا -در تعجب بودم ؛ بعد از چند دقيقه اي که با هم صحبت کرديم؛ با خود گفتم انگار مصاحبه انجام شده و همه چيز بر کاغذ خواهد ماند قبل از آنکه دوربين بيايد؛ هر چيزي ممکن بود اتفاق بيا فتد؛ مادام نابوکف زير لب زمزمه ميکرد : آيا ترسيدي ؟ بلند شده و گفتم ؛آه نه؛ بهيچ وجه ؛ بهيچ ذره اي ؛ اما من به خودم هم دروغ ميگفتم.
تا آنجائيکه به طول مصاحبه مربوط ميشد؛ ساده بود که نابوکوف آرزو ميکرد بتواند هر آنچه را که ميخواهد بگويد و چيزي را نگفته نگذارد .بنابراين تصميم گرفته شد که يکي از شعرهايش را بخواند ؛ و پس از آن ؛مثل يک آشپز ماهر اندازه ادويه جات آنرا با يک دقت شديد پر از قاشق؛ شروع کرد به اندازه گيري شعر از نظر زماني:چرخش بسيار در ثانيه هايي از رقص؛ مثلن پانزده چرخ . مادام نابوکوف بسخن آمده و گفت نه دوازده تا ؛ دوازده تا ؛ پس ميشه گفت سي ثانيه براي هر چرخ ضربدر دوازده تا - که شش دقيقه براي ما اضافه ميماند - بله ؛ کافيست .
ادامه دارد.......
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

سال نو مبارکه !

عکس: "ع-گ"

در خانه ما به همت يار همراه و نازنينم گل است که ميرويد.

آشيانه شما هم گل سرا باد!

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

وجود نازنين آسمان

ديروز با برادرم تلفني در آنسر دنيا صحبت ميکردم خيلي ناراحت بود .به زمين و زمان بخاطر وضع موجود ..بله.... . هواي آنجا را سئوال کردم؛ آفتابي بود و ابري در وجود نازنين آسمان وجود نداشت ؛ آبي آبي بود .از خودش" پر" سيدم ( خالي نه ها ؛ پر ) ميگفت که حالش خوبه وميگرده و ميزونه . گفتم : زمين هم بدور خورشيد ميگرده ؛ و قطب نماش ميزونه؛ انگار همه عالم بدور يه چيزي ميگردن ولي "ما" نميدونيم بدور چه ميگرديم.با خود گفتم : مگر ميشه قطب نماي ما ن را گم کرده باشيم .يعني اينقدر ناميزوني !در حالي که خط خيلي طوفاني بود ؛ من اما دنبال آسمان آبي ميگشتم. گشتم و گشتم يهونميدونم چرا اين کلمه فرنگي "cemetery"يعني گورستان و اين استدلال "3 متري - 2 متر و 1 متر" زمين آخر عاقبتي همه ما ؛ آنطور که تولستوي در داستان "چقدر زمين يه مرد احتياج داره" نوشت ؛به ذهنم خطور کرد.

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

اين سايتها را فعلن يکي يکي اينجا ميگذارم تا بعد بتوانم يک برنامه ريزي بهتري براي آنها انجام دهم:
انجمن قلم ايران در تبعيد:
http://www.iran-pen.org/

کانون نويسندگان ايران:
http://www.kanoon-nevisandegan-iran.org/

۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

چرا بايد يعقوب يادعلي نويسنده جوان ايراني محکوم به زندان و ننوشتن در کشور خود شود. چرا؟

در اينجا بخوانيد:
http://asre-nou.net/1386/esfand/10/m-nikbakht.html