۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

مکالمه تلفني يه دوست با من

دوست : سلام -خوبين ؟
من: سلام - خوبي عزيز ؟
من: آنجا چه خبر ؟
دوست: گرما داره ديونه مون ميکنه
من: آب سرد بريزين رو سر هوا
دوست : خوب فکريه - ولي بخار ميشه
من: هواي بيچاره هم آخه گرمشه ديگه - يه مقدار يخ بذارين
دوست: هوا آنورا چه جوره؟
من: از سرما يخ بستيم
دوست: پس خوبه ديگه -سرما رو ميشه يه کاريش کرد - ولي گرما رو نميشه
من: سرما رو ميشه ؟- جا عوض
دوست :جا عوض -قبول- پاشين بياين پس
من:باشه -فقط مانده اين همه راه رو کي ميخواد بياد- يخ زديم تکان نميتونيم بخوريم
دوست: خو پس ما ميايم -خوب؟
من: عاليه- فقط آمدن چند تا پتو دور خودتان بپيچين
دوست: کلا مگه چند درجه است ؟
من:کلا زير پنجاه - منهاي پنجاه - شوخي کردم -هواي اينجا هم گرمه و ما هم شديم مثل گرمک
دوست :جدي چرا نمياين؟
من:کار کار انگليسيهاست
دوست:سربازان امام زمان دارن ميان و سريع آشوبهاي انگليس رو خوابوندن
من: اااا نگو اين حرف ها رو-تو خوابمون مياد ها؟!
دوست : ساعت آنجا چنده؟روزه يا شب؟
من: ساعت ما يخ زده - شب و روز نداريم
دوست : ساعت ما هم سوخته از گرما
من:يخ ببندين بهش
دوست:ما شب و روزمان دست اين ماموران ارشاده
من:ارشاد ميکنند يا گمراه
و............

هیچ نظری موجود نیست: