۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

مگزين ليترير(1)

"مگزين ليترير" يک مجله ادبي فرانسوي است که محتواي آن شامل : داستان, مقالا ت, مقالات تاريخي, تحليلها , نظرات , ترجمه , مصاحبه و بيوگرافي نويسندگان مهم فرانسه.
http://www.magazine-litteraire.com/
http://www.lire.fr/


1-Magazine-Literaire

۱۳۸۷ دی ۶, جمعه

به یاد فروغ فرخزاد شاعر مردمی

زمستان با صداي اخوان ثالث

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

"فرياد"

تنه ي آن عشق
دارد ميسوزد.
جز جز صدايش؛
دوست دارم را
مدام فرياد ميکند

ع-گ

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

تکه هايي از جان

عشقهاي بزرگ
از
پنجره اي کوچک هم
عبور ميکنند
تنها
براي رسيدن
و
آرميدن در کنار تو


ع-گ

------------

جواني را
باد برد
آنچه بجا مانده
خاکستريست
از
خاطره

ع-گ
------------

هنوز
ميسوزد
خانه دل
از آتش
آن عشق

ع-گ
------------

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"
مولف: چارلز کانل
برگردان: ع-گ
دانته ؛ شاعر مشهور ايتاليا( 1265-1321)
ادامه....
آنچه باعث تبعيد دانته گرديدرا ميتوان بشرح زير خلاصه کرد:
نخست ؛ در اواخر قرن سيزدهم ؛ جمهوري فلورانس توسط اصناف مهم با حرفه هاي مختلف اداره ميشد ؛ و بر اساس يک قرارداد افراد آزاده و نجيب نميتوانستند در قدرت سياسي جايي داشته باشند.بعد قانوني در سال 1295 تصويب شد که اجازه ميداد تا افراد بعنوان يک عضو در صنف هاي مهم حرفه اي نام نويسي کنند حتي اگر داراي حرفه اي نبودند . دانته از اين فرصت استفاده کرد وعضو صنف پزشکان شد و از اين طريق توانست از حقوق سياسي بهره مند گردد . قدم بعدي او اين بود که يکي از شش عضو نماينده اصناف شود که اعضاي رهبري شهر فلورانس را تشکيل ميدادند.
ادامه دارد......

۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"
مولف: چارلز کانل
برگردان: ع-گ
دانته ؛ شاعر مشهور ايتاليا( 1265-1321)

ادامه....
دانته در حاليکه بسوي شهرش فلورانس در حرکت بود در شهر سي ينا خبر حکم اول بگوشش رسيد. عکس العمل فوري دانته و همراهانش که در تبعيد بودند اين بود که بسوي شهر محل تولد خود رفته و با دولت کليسا مبارزه کند.اما او از همراهانش جدا شده و از شهري به شهر ديگر رفته و هر گز براي مدتي طولاني در يکجا نماند.دانته بيست سال از عمر خود را در تبعيد گذراند.

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"
مولف: چارلز کانل
برگردان: ع-گ
دانته ؛ شاعر مشهور ايتاليا( 1265-1321)
ادامه....
دانته شيفته سياست و مبارزه اي بود که در کشورش بين کليسا و دولت ادامه داشت. در فلورانس درگيري خشونت آميزي بين حزب کليسا واحزاب ديگر جريان داشت. دانته خود طبق سنت خانوادگي به حزب گوئلف گرايش داشت و عميقن با "پاپ بوني فيس" مخالف بود. پاپ قصد کرد نماينده خود چارلز را به منطقه توسکاني براي صلح بفرستد . دانته در سال 1301 به روم رفت تا او را از اين کار باز دارد. زماني که دانته از منطقه دور بود؛ چارلز وارد منطقه شد ؛ و بر اساس حکمي حزب دانته را غير قانوني اعلام کرد ؛ دانته را به فساد محکوم و جريمه سنگيني براي او تعيين نمود واو را از اداره اش اخراج و به دو سال تبعيد فرستاد.شش هفته بعد دولت کليسا دومين حکم را انتشار داد و اعلام نمود چنانچه دانته بدست آنها بيفتد او را زنده زنده بگور خواهند سپرد.
ادامه دارد.....

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"
مولف: چارلز کانل
برگردان: ع-گ
دانته ؛ شاعر مشهور ايتاليا( 1265-1321)
ادامه....
اگرچه رابطه دانته با بيتريس از حالت عرفانيش خارج نشد اما آن ديدار کوتاه آنان بدون شک يک حادثه مهم در دوران کودکي و جوانيش محسوب ميشد. دانته در " ويتا نووا" خاطرات بيتريس را زنده نگه ميدارد و آن خاطرات آثار بعدي او را تحت نفوذ خود قرار ميدهد. بعبارت ديگر؛ستايش و عشق تا حد مرگ اوبه بيتريس مسير زندگي شخصي شاعر را عوض نکرد ؛ چونکه در سال 1293 با "جما دوناتي "(2 )ازدواج کرد که مادر سه فرزند او شد. بيتريس براي او يک وجود وراي انساني بود ؛ اما گاهي ميشد که او نياز به يک همراه کمتر عرفاني داشت ؛ زماني که او بيشتر زميني ميشد در آن زمان او به جما همسرش روي ميآورد ؛ يا ازرابطه بيرون زندگي خانوادگي با زناني چون : لي ستا ؛ پيترا ؛ فيو رتا ؛ جن توکا ؛ پارگولتا و ويو لتا لذت ميبرد.
دانته بغير از شعر و امورز (عشق)(3 ) به چيزهاي ديگر هم علاقه داشت.
ادامه دارد.....

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"

ادامه.......
گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"
مولف: چارلز کانل
برگردان: ع-گ
دانته ؛ شاعر مشهور ايتاليا( 1265-1321)
يکي از مشهورترين شاعران ايتاليا که سختيهاي تبعيد راتجربه کرده "دانته الي يري"1است که از شخصيتهاي با نفوذ دوران قرون وسطاست. دانته در ماه مه سال 1265 در شهر فلورانس در يک خانواده از طبقه متوسط چشم به دنيا گشود و رشد کرد. فضايي
که او در آن رشد نمود مساعد بود براي آموختن و تشويقي براي شاعر جوان. خيلي زود به شعر نوشتن تمايل نشان داد.وقتيکه نه ساله بود براي اولين بار دختر جواني را ديد و فور ن عاشق او شد ؛ اگرچه دختر جوان از عشق دانته به خود بي اطلاع بود. نام اين دختر جوان "بيتريس"2 بود. عشق دانته به دختر سمبوليک و عرفاني بود و مقصود بر اين بود که اين عشق بهمان صورت براي هميشه بماند چرا که بيتريس هفت سال پس از آشنايي در اثر ابتلا به بيماري طاعون در گذشت.دانته بخاطر عشق به بيتريس مينوشت.

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

تبعيد

گزيده هايي از کتاب "تبعيديان مشهور جهان"
مولف: چارلز کانل
برگردان: ع-گ

مقدمه :

ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم
بنده منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
"حافظ"

بدلايل گوناگون مردم و يا افراد به تبعيد ميروند و يا به تبعيد فرستاده ميشوند.ظالم و مظلوم هر دو از مقوله تبعيد در امان نيستند. تبعيد هم ميتواند خود خواسته باشد و هم بر اثر فشار.
چند نوع از انواع تبعيد:
1- آنها که بدليل اقتصادي به مهاجرت ميروند تبعيدي نيستند و به آنها مهاجر اقتصادي ميگويند که خود خواسته تن به مهاجرت داده اند.
2- بعضي ها مجبور به مهاجرت و يا تبعيد نا خواسته به کشور ديگر ميشوند آنهم بخاطر مسايل سياسي و بر اثر فشار و تعقيب از پيگرد رژيمها.
3-بعضي از افراد هم هستند که بدليل مخالفتشان با رژيم موجود در کشور توسط همان رژيم به تبعيد در نقاط بد آب و هوا در درون کشور فرستاده ميشوند.
4- پادشاه؛ امپراطور؛ وزير و امير و .......هم بدلايل رواداشتن ظلم و جور و فساد و قتل و ترس از عدالت فرار کرده و به تبعيد ميروند.
هر دسته اي که به تبعيد ميرود کلوپ خاص خود را ايجاد ميکند. ديکتاتورها هم در تبعيد کلوپ خود را ميسازند.از اين دسته ميتوان اين افراد را مثال زد:

امپراطور فرانسه ناپلئون : که به جزيره سينت النا تبعيد شد.
پادشاه ايران و پدرش هر دو به تبعيد ؛ اولي به پاناما فرار کرد و دومي به جزيره موريس تبعيد شد.
فرديناند مارکوس رئيس چمهور ديکتاتور فيليپين در سال 1986 وبه همراه ايملدا همسرش به هاوائي فرار کرد.
ژان کلود دوواليه ديکتاتور فرانسه زبان هائيتي به فرانسه فرار کرد.
آلفردو استروسنر ديکتاتور پاراگوئه به برزيل فرار کرد.
ايدي امين ديکتاتور اوگاندا که سي هزار نفر از مردم کشورش را بقتل رساند به عربستان سعودي فرار کرد و پس از هيجده سال در آن کشور به مرگ طبيعي درگذشت.
و........
در اغلب اوقات ظالم و مظلوم جاي خود را عوض ميکنند. يکي از کشور فرار ميکند و آن ديگر وارد کشور ميشود.

بقول يکي از شاعران :
ديو چو بيرون رود
فرشته بدر آيد

بسا که همين فرشته هم بعدها توسط همان مردم ديو ناميده شده و از ترس عدالت مردم فرار را بر قرار ترجيح دهد .
ع-گ

ادامه دارد.......

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

چند کيلو انرژي و " راهتان سپيد"

امروز دوست عزيزم بهرام زنگ زده احوالپرسي کرد و چند کيلو انرژي داد. دوست عزيز ديگرم علي شماره اي داد که آنرا گم کرده بودم. فورن با شماره داده شده تماس گرفتم و در آنطرف خط با انساني درد کشيده و جراح جناب عطاء صفوي ؛ هماني که رنجنامه هايش در کتاب " در ماگادان کسي پير نميشود " بچاپ رسيده صحبت کردم. آنچنان پر انرژي حرف ميزد که گوشي تلفن بلند گو شده بود و انگار که صدايش با ذغال سنگ گداخته پر حرارت شده باشد هر آن دم ميگرفت .گفتم براي چند روزي به نيو يورک و واشينگتن ميروم اماپس از برگشت حتمن ايشان را خواهم ديد وقراري گذاشتيم و ايشان هم بنا به رسم تاجيکي و ايراني برايم سفري سپيد و سبز " راهتان سپيد " و " راهتان سبز " را آرزو کردند.
همچنين پس از کار روزانه سه سري ازسريال " شهريار " را جايتان خالي ديده و قدري هم ترکي ياد گرفتم.
الآن ساعت هم از يازده شب گذشته.
شب خوش
پايان

۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه

باغ گيلاس

ميداني؛
لذت و شاديهاي همه دنيا؛
هموطن من.
آنچه که " تو"
بسته به دنيا و روزگار بخواهي در کنارت باشد؛
باز دلت تنها براي چند قلم خواسته؛
مثل ديدار مادر؛
کشور و آزادي؛
بترکد؛
و آنها ترا از آن محروم کنند؛
آنوقت تو ؛
به اين باغ پر از گيلاس بنگري؛
سرخ شوي؛
از باغ برآيي؛
افسوس بخوري؛
و" دلت" ؛
همينطوري در انتظارعشق؛
بزند و بسوزد؛
با تو ؛
و بي تو.

"ع-گ"

۱۳۸۷ تیر ۱۷, دوشنبه

اطاق خواب تولستوي بزرگ

لئو نیکلایویچ تولستوی در سال ۱۸۲۸ در دهکده یاسنایا پولیانا از توابع شهر تولا در بخش اروپایی روسیه به دنیا آمد و در سال ۱۹۱۰ نیز در همین دهکده از دنیا رفت.upload.wikimedia.org
.......
چه ميشود اگر خانه ها و اطاق خوابهاي نويسندگان ايران ما را هم دست نخورده و به احترام آنها حفظ کنيم چرا که ارزش تاريخي آنها بسيار بيشتر از ارزش پولي آنهاست .

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

مادر يکي از دوستان روشنفکري که در غربت است فوت ميکند و او هم با دعوت از دوستانش مراسمي را بهمين خاطر در سوگ مادر برگزار ميکند.
محل برگزاري مراسم در دهکده اي که قدمتي 300 ساله و تا حدودي متناسب با محل تولد مادر و روح بهاري و رنگي و پر کاري او دارد انتخاب شده است. از تيرگي و سياهي کمتر خبريست .عکس مادر با لباس محلي (پير هني نازک و بلند و رنگي )با تشتي پر از نان که خود براي فرزندانش پخته است و بر سر دارد بر روي ميز قرار داده شده و دو شمعي که در دو جانب عکس ميسوزند. دوستان او يکي پس از ديگري بهمراه همسرانشان و با شاخه هايي از گل و يا شيريني ؛ حلوا و خرما از راه ميرسند و پس از روبوسي و تسليت گويي در جايي مينشينند. موزيکي ملايم ( بطور زنده نه ) بگوش ميرسد و انتخاب موزيک نشان از حس ظريف و آرامشي تعمق برانگيز در مورد آنچه که زندگي ناميده ميشود دارد.حاضرين سرگرم گفتگو هستند و با چاي و خرما و حلوا دهانشان را تر و شيرين ميکنند.
در اواخر برنامه يکي از حاضرين که انتخاب شده است از ديگر حضار ميخواهد که بخاطر روح آن مرحوم فاتحه اي بخوانند.پس از آن صرف شام و ختم جلسه.
اما :
تحولات در مراسم را ميتوان ديد. از ديد سنتي بر گزاري مراسم فاصله گرفته ميشود . و به عبارتي به مراسم شناخته شده غربي نزديکتر ميشود.( نمونه مراسم عاشورپور در ايران)
در چند مراسم غربي که حضور داشته ام اين نکات برايم جالب بود:
1- حضور همسر قبلي متوفا و صحبت ايشان در مورد زندگي زناشويي و نکات شيرين و نه تلخ
2- مو زيک زنده توسط دوست و يا اعضاي خانواده
3- خواندن شعر توسط خواهر ؛ برادر و دوست يا اعضاي خانواده
4- در خواست از حاضرين چنانچه بخواهند چيزي (خاطره اي ) در مورد متوفا بگويند.
5- فيلمي از زندگي متوفا
6- نصباندن عکسهاي متوفا
7-گذاشتن دفتري براي امضا؛ حاضرين.
و...........
در بعضي از کشورها حاضرين با خوردن شراب و آبجو و شادي مراسم را برگزار ميکنند .
و......

۱۳۸۷ تیر ۲, یکشنبه

اميد که همه چيز متمد نا نه حل شود و آثار شاملوي بزرگ در خانه اش در معرض ديد ايرانيان قرار گيرد.

نميدانم چه درديست که نه تنها گريبان مردم ما را گرفته بلکه روشنفکران ما را هم آلوده کرده است. آفتي که انگار با هيچ سمي بنا ندارد از بين رود.
بنظرم ميتوان خانه شاملو و ديگر شخصيتهاي نويسنده و... را بعنوان يک مرکز تاريخي به ثبت رساند و با نمايش آثار و وسايل شخصي او و از طريق بازديد عموم محل درآمدي براي بازماندگانش شد.
و جاي تاسف است که دولتي که در راس کار است نه تنها هيچ مسئوليتي درحفظ اين آثار از خود نشان نميدهد بلکه روغن بر آتش اختلاف و نابودي آثار ميپاشد.

وسایل شخصی احمد شاملو به مزایده گذاشته شد

سنگ قبر احمد شاملو ، عکس از آرش عاشوری نیا
روز دوم تیرماه، در زیرزمین دادگستری کرج، وسایل شخصی احمد شاملو شاعر معاصر به درخواست پسرش سیاوش شاملو به مزایده گذاشته شد تا این وسایل به قیمت ۵۵۰ میلیون تومان توسط خود سیاوش شاملو خریداری شود.
اشیایی که در میان آن از تابلوی اهدایی ایران درودی و طرح صورت احمد شاملو با قلم علیرضا اسپهبد تا زیر سیگاری و فندک احمد شاملو به چشم می خورد. اگرچه همسر شاملو، آیدا سرکیسیان روز گذشته درخواست قانونی خود را برای توقف این مزایده تسلیم دادگاه کرده بود اما طبق گفته حاضران و آگاهان به این پرونده ظاهرا این درخواست مورد موافقت دادگاه واقع نشده بود.
چند ماه پیش سیاوش شاملو و ریتا آتانث سرکیسیان (آیدا) بر اساس توافق نامه ای قرار گذاشته بودند تا زمان حیات آیدا، همسر احمد شاملو هیچ یک از وراث ایشان حق دخل و تصرف در اموال شخصی او را نداشته و پس از آن نیز در محل منزل ایشان موزه ای برای احمد شاملو تاسیس شده و مدیریت آن با اولاد ذکور نسلا به نسل باشد. ضمنا طرفین توافق کرده بودند که پرونده مطروحه در شعبه ششم دادگاه حقوقی کرج که توسط سیاوش شاملو مفتوح شده بود مختومه گردد.
اما سیاوش شاملو بعد از گذشت هفت ماه، با شکایت از آیدا سرکیسیان و با اعلام این که مفاد این توافق نامه به مرحله اجرا نرسیده است وسایل شخصی پدرش را به مزایده گذاشت.
در جلسه مزایده ای که امروز برگزار شد، علاوه بر وکیل آیدا سرکیسیان یکی از علاقمندان احمد شاملو نیز حضور داشت که با هدف خرید این وسایل و بازگرداندن آن به آیدا سرکیسیان در مزایده شرکت کرد، اما سرانجام سیاوش شاملو توانست با پیشنهاد ۵۵۰ میلیون تومان این اجناس را از آن خود کرد.
طبق قانون سیاوش شاملو باید ظرف مدت یکماه این مبلغ را تهیه و به دادگاه ارائه دهد. درغیر این صورت مزایده باطل اعلام خواهد شد.
سیاوش شاملو هدف خود را از این کار احداث موزه ای برای پدرش عنوان کرد و گفت: "چون تا کنون خانم سرکیسیان در راه اندازی این موزه اهمال کرده اند تصمیم گرفته ام شخصا وارد عمل شوم." بر اساس توافق نامه بین همسر و پسر احمد شاملو قرار بر این بوده که بعد از فوت آیدا سرکیسیان این موزه تاسیس گردد.
مجسه سر شاملو کار استاد مددی، ویترین چوبی، سه عدد تنک کریستال تراش خورده، ساعت مچی، فندک مختلف پیپ و سیگار، ویلچر خارجی، پالتو و شال گردن و ... از جمله وسایلی هستند که سیاوش شاملو آنها را به مزایده گذاشته بود.
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080622_an-ek-shamlu.shtml


۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

گزيده هايي از کتاب " افکار پست مدرن"
تصوير ي از فرهنگ لغت انتقادي "افکار پست مدرن"با ويرايش : استوارت سيم
برگردان: علي گرجي
پست مدرنيسم ؛ مدرنيته , و سنت اختلاف عقيده
بقلم : لويد اسپنسر
دنباله....
1-
"مدرنيته" - هر طوريکه برداشت شود - قبل از اينکه به اين نام درآيد تاريخي از چندين قرن داشته . مدرنيسم در هنر انعکاسي از بحث هاي برخاسته ازفلسفه و تئو ري اجتمائي بود. اما نبايد فراموش کرد که هم مدرنيسم ارتجائي وجود داشت و هم مدرنيسم مترقي ؛ اغلب اشکال مدرنيسم ترکيبي ناجور از ايده هاي ناسالم بودند .
اگر مدرنيسم اشاره بر ذوق و شوق در مورد بعضي از جنبه هاي مدرنيته دارد ؛ که معمولن به آن رسيده ايم - اما خود همان نويسندگان و آثارشان - جنبه هاي ديگر مدرنيته را با نوميدي مينگرند .مدرنيسم همانقدر که پادزهري است براي مدرنيته همانقدر هم پادزهر است به برنامه هاي حزبي.
ادامه دارد....
گزيده هايي از کتاب " افکار پست مدرن"
تصوير ي از فرهنگ لغت انتقادي "افکار پست مدرن"با ويرايش : استوارت سيم
برگردان: علي گرجي
پست مدرنيسم ؛ مدرنيته , و سنت اختلاف عقيده
بقلم : لويد اسپنسر


دنباله....

نمي شود گفت که مدرنيته حتا با ؛ يک قرن سنت تغيير و بحث براي تغيير به پايان خود رسيده است .نقش رو به افول مذهب و تغيير رشد اقتصادي و تکنولوژيکي فاکتورهاييست که آينده را چون گذشته قطعن شکل خواهد داد.اما در اواخر قرن بيستم چيزي طبيعت سنت يا آنطور که ما خود را با آن مرتبط ميدانستيم را تغيير داده است.
همه سيماي گذشته در دسترس و موجود است. اما "ساخته شده" تا در دسترس باشد:
انديشه شده؛ بسته بندي شده ؛ هديه شده و دو باره هديه شده . پست مدرنيسم را ميتوان تغييرات مدرنيسم دانست که اميد رهايي خود از ويرانگريهاي مدرنيته و يا رهبري بر نيروهاي رها شده از جانب مدرنيته را از دست داده است.

ادامه دارد......

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

Added: October 03, 2007 (More info)فريدون مشيري- شعر خواني
Freydoon Moshiri met with Iranian community in ...

Added: March 10, 2008 (More info)
Persian- poem - Deklameh- Mix- Romantic poem

Added: October 16, 2007 (More info)
Fereydoon Moshiri met with Iranian community in...

۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

غروبي که ديگر زمستان نبود؛
بهاري که سردي و برفش ربود؛
پس آبي براي سپيدي سرود.

ع-گ




گزيده هايي از کتاب " افکار پست مدرن"
تصوير ي از فرهنگ لغت انتقادي "افکار پست مدرن"با ويرايش : استوارت سيم
برگردان: علي گرجي
پست مدرنيسم ؛ مدرنيته , و سنت اختلاف عقيده
بقلم : لويد اسپنسر
دنباله....
اصطلاح " پست مدرن" از نظر " اکنون " که ما را احاطه کرده و اينکه نميتوانيم آنرا به " پس از" تبديل کنيم متناقض و تحريک کننده است.اما اين مدرنيته "اکنون " کاملن مدرن نيست . مدرنيته يک عصر طولاني از تغييرات تاريخيست؛ که با رشد علمي و تکنولوژيکي و با گسترش آن - وسيعن در سراسر جهان و شديدن در هر گوشه و شکاف با روح -اقتصاد بازار سرمايه داري تقويت ميشود.در سراسر عصر مدرن ؛فضاي هوشمندانه مناظره فرهنگي؛ فلسفي و سياسي بين قدرت رو به افول کليسا از يک سو و از سوي ديگر ؛ اقتصاد و ضرورتهاي تکنيکي که سبب تشديد قدمهاي تغييرميشود فراهم ميآيد .
ادامه دارد......

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

"با صد هزار مردم تنهايي
بي صد هزار مردم تنهايي "

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۸, شنبه

گزيده هايي از کتاب " افکار پست مدرن"
تصوير ي از فرهنگ لغت انتقادي "افکار پست مدرن"
با ويرايش : استوارت سيم
برگردان: علي گرجي


پست مدرنيسم ؛ مدرنيته , و سنت اختلاف عقيده
بقلم : لويد اسپنسر

شايد از مشخصات عصر ماست - عصر طراح برچسب ها ؛ وقتيکه تقريبن همه سيماي فرهنگ و هويت بنظر تمايل به " بسته بندي" دارند-که بايد بنوعي سر و صداي ترسناکي در مورد برچسب " پست مدرن " بوجود آيد . آنطوريکه رمان نويس و منتقدي چون گيلبرت ادير در " پست مدرنيست هميشه دو بار به صدا در ميآيد "( 1992) مينويسد ؛ چند " ايسم" چون پست مدرنيسم آنقدر سرگشتگي و شک را دامن زده اند.

ادامه دارد .......

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف با ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ادامه..
ر-ر: جهان ميداند که شما همچنين يک لپيدوپتريست ( حشره-پروانه شناس) هستيد اما ممکن است ندانند که اين مبحث از چه مواردي بحث ميکند. آيا ميتوانيد پروسه گرفتن تا بنمايش گذاشتن جمع آوري پروانه ها را توضيح دهيد؟
و-ن: تنها پروانه هاي معمولي ؛ پروانه هاي پر زرق و برق از مناطق استوايي ؛ در يک قوطي گرد گرفته بين يک ماسک قديمي و تصوير خشک وعاميانه بنمايش گذاشته ميشوند. ولي چيزهاي کمياب و نفيس در درون قفسه هايي از کشوهاي شيشه اي نگهداري ميشوند. اما در مورد پروسه گرفتن ؛ آنست که ؛ البته ؛ وجد دردنبال کردن زيبايي غير قابل وصف ؛وگرفتن آنها بر روي صخره هايي که محل طبيعي زندگي آنهاست ؛ و همچنين لذت زياد بردن از ديدن يکي از پروانه ها از ميان پروانه هاي شکسته شده ديگر در درون يک قوطي کهنه بيسکويت فرستاده شده توسط يک کشتيران از يک جزيره دور.
ر-ر: يکي ميتونه هميشه يه سرگيجه ملايمي را ايجاد کند به اينکه ممکن بود جويس نه بعنوان يک نويسنده بلکه بعنوان يک شکل و معني وجود ميداشت ؛ آيا احساسي در شما وجود دارد که نقش ديگري را از دست داده باشيد؟ بجاي آن چه چيزي را که قابل تحملتان باشد ميگذاريد؟
و-ن: آه ؛ بله ؛ هميشه تعدادي سرگرمي آماده دارم چنانچه يکي از سرگرميها را از دست بدهم. عنوان پروانه شناس در کاوش معروفترين جنگلها هميشه در صدر سرگرميها قرار دارد ؛ پس از آن استادي بزرگ شطرنج؛ بعد سرو زدن بدون برگشت توپ تنيس ؛ و بعد هم دروازه باني و گرفتن يک ضربه تاريخي ؛ و بلاخره؛ نوشتن انبوهي از نوشته هاي نا شناخته -آتش رنگ پريده؛ لوليتا؛ آدا- که وارثان من آنرا کشف و انتشار دادند.
ر-ر: آلبرتو موراويا معتقد است که هر نويسنده اي تنها از يک چيز مينويسد - عقده اي که دائم رشدش ميدهد . آيا موافقي ؟
و-ن: من آلبرتو موراويا را نخوانده ام اما عقيده اي را که شما نقل قول کردي مطمئنا در مورد من اشتباه است . ببر سيرک از شکنجه گرش دچار عقده روحي نيست ؛ وقتيکه من با شلاقي نزديک ميشوم کاراکتر هاي من چاپلوسانه فروتني ميکنند. من کل خياباني را با درخت هاي خيالي ديده ام که وقتي با تهديد عبور من روبرو شوند برگها يشان ميريزد .اگر عقده اي داشته باشم مواظبم تا درشکل داستان آشکارش نکنم.
ر-ر: آقاي نابوکوف ؛ متشکرم.
و-ن: خوش آمديد ؛جوريکه در کشوري که اختيار کرده ايم ميگوئيم .
-پايان-

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ادامه...
ر-ر: تعريف و تمجيد شما از جويس و ولس خيلي بالاست . ميتوانيد بطور خلاصه مشخص کنيد که چه کيفيتي در کار اين دو وجود دارد؟
و-ن: کار اولسيس جويس از تمام ادبيات مدرن سواست؛ نه فقط بخاطر قوه نبوغ او ؛ بلکه بخاطرنو ظهور ي شکلي اش(فرمش ). ولس نويسنده بزرگيست ؛ اما نويسنده هاي بزرگ بسياري چون او وجود دارند.
ر-ر: بي ميلي شما از تئوريهاي فرويد گاهي بنظرم مثل درد و رنج کسي است که خيانت کرده باشد؛ مثل اينکه جادوگر پير با سه کارت معروفش يکبار شما را فريب داد. آيا هرگز علاقمند به او بوديد ؟
و-ن: چه تصور عجيب و غريبي ! در واقع من هميشه از ويني شارلاتان بيزار بودم.من عادت کرده بودم به پاييدن او در مسير کوچه هاي تاريک فکري؛و اکنون هرگز نبايد فراموش کنيم که ديد پير و پريشان فرويد در صدد باز کردن دراطاق خود از طريق نوک چترش ميباشد.
ادامه...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
و-ن:- منظره تاثر انگيزي از آينده رنگين کماني است که از پوسته اي قديمي خود را آشکار ميکند ؛ اين چيزي است که گاهي اوقات در حين کاويدن کتابهايي که در سالهاي 20 نوشته ام تجربه ميکنم .نا گهان از يک عکس کسل کننده رنگي ظاهر ميشود ؛ و زمينه شَکلي ؛ که بنظر قابل تشخيص است. من اينرا با يک فروتني مطلق علمي ميگويم ؛ نه با خودبيني هنر در حال پير شدن .
ر-ر: در حال حاضر کدام يک از نويسندگان را با علاقه ميخوانيد ؟
و-ن: من در حال بازخواني ريمبود هستم ؛ شعر جالبش و نامه نگاري تاثر برانگيزش در چاپ " pleiad". همچنين من مشغول خواندن يک مجموعه اي از جکهاي احمقانه غير قابل باور روسي هستم.
ادامه دارد....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

طبق معمول صدام زدند براي ترجمه .راه دور بود و منهم عجله داشتم که هر چه زودتر برسم به دادگاه . هوا نه سرد بودو نه گرم . خورشيد گاهي ابرها رو کنار ميزد و گاهي ابرها تو رو خورشيد واميسادن و لجشو در ميآوردن. يه درگيري بود که تمامي نداشت .باد هم اين وسط بيکارنبود و با ابرها بازي ميکرد و درختها ي ريز و درشت رو بنا به بنيه شان تکان ميداد . بعد از يه مدت حسابي طولاني علف ها تازه سر بلند کرده بودند ؛ انگار از بس که آن زير مانده بودند خسته شده و نفسشان داشت در ميو مد .درختها با اينکه هنوز هيچي در تنشان نبود اما با غرور ايستاده بودند؛ لخت لخت ؛ از سر تا پاشان را ميشد ديد. اين وسط آسمان بنظر ميآمد که چيزيش نباشه اما با دو سه قطره آبي که جلو شيشه ماشين ظاهر شد نظرم را عوض کرد و معلوم بود که آسمان هم يه چيزيش هست . تو همين فکر بودم و آسمان هم انگار يه غمخواري يافته باشه ؛ نا گهان دلش ترکيد و هرچه تو دلش بود رو ريخت بيرون و انگار تنش و گيسوهاش جلو چشمم رو گرفته باشه همه جا تيره شد.سيل اشک بود که جاري شده بود. ميگن گريه آسمان سيله ؛ همينطور بود . همزمان با شيون کر کننده آن به دادگاه رسيدم .

ادامه دارد..
گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ادامه...

و-ن: بعضي از راه باريکه هاي کوههاي پر صخره آمريکا از نظر ديد مثل جنگلهاي روسيه خودم است که ديگر هر گز آنرا نخواهم ديد و اين مرا بهيجان ميآورد.
ر-ر: آيا سوئيس از نظر مکاني مزيتهاي مثبتي برايت دارد يا اينکه مکانيست بي فايده ؟
و-ن: زمستان اينجا خيلي دلگير کننده است و " بورزوئي " سگ پير من با بسياري از سگهاي محلي اينجا دشمني پيداکرده ؛ ولي بغير از اينها مکان خوبيست.
ر-ر: شما به سه زبان فکر ميکنيد و مينويسيد ؛ کداميک را ترجيح ميدهيد ؟
و-ن: بله من به سه زبان مينويسم ؛ اما بنظرم در تخيل .مسئله ترجيح دادن واقعن برجسته نيست. تخيل بي زبان است ؛ اما در حال حاضر سينماي ساکت هم شروع کرده به صحبت کردن و من زبان آنرا تشخيص ميدهم . مرحله دوم زندگي من ؛ کلن انگليسي بوده ؛ آنهم از نوع انگليسي من - نه از انواع انگليسي کمبريج ؛ ولي بحر حال انگليسي .
ر-ر: آيا هرگز نظر همسرتان را روي کاري که در حال نوشتن بوده ايد پرسيده ايد ؟
و-ن: وقتيکه نوشتن کتاب تمام شد ؛ و کپي از آن که هنوز گرم است آماده باشد ؛ همسرم با دقت آنرا ميخواند . نظراتش معمولن خيلي کم و ثابت و فشرده است.
ر-ر: آيا کتابهاي نوشته شده اوليه خود را بازخواني ميکنيد ؛ اگرکه اينطور است ؛ با چه احساسا تي؟
و-ن: باز خواني آثارم يک مسئله کاملن مطلوبيست . بايد در زماني که جلد کاغدي آن را بخاطر اشتباه چاپي و يا کنترل ترجمه تصيح و غربال ميکنم بخوانم و با اينکار پاداشهايي هم ميگيرم.در بعضي از موجودات - اين ميتونه بصورت استعاره باشه- در بعضي از موجودات ؛ بال نوچه پروانه اي بصورت يک مينياتور نفيس از طريق پوسته هاي بال جنين چند روز قبل ازتولد ظاهر ميگردد.

ادامه دارد....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۴, شنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ادامه...
ر-ر: ميتوانيد بما مقداري ايده در مورد نمونه هايي از کار روزانه تان بدهيد؟
و-ن: اين نمونه در اين اواخر بي ثبات و تيره تر شده است. هر وقت که کتاب به نقاط اوجش ميرسد ؛ تمام روز را کار ميکنم؛ و لعنت ميفرستم به حيله هايي که اشيا؛ و موضوعات ؛ نيرنگ مناظر و شراب ريخته شده بر عليه من بازي ميکنند . همچنين سخن گفتن حول کار روزانه ام را نسبت به گذشته کمتر جالب مي دانم.
ر-ر: ديد سنتي ؛ هتل را بعنوان يک محل سکونت موقتي ميدانست - که هر کسي اسباب و و سايل خود را ميآورد - در حاليکه شما هنوزهم آنرا يک مکان دائمي ميدانيد.
و-ن: من هر از گاهي ايده خريدن يک ويلا را در سر داشته ام . ميتوانم داشتن ميز و صندلي راحت و سيستم هشدار دهنده موثر دزدگير را تصور کنم اما نميتوانم تعداد افرادي که در آنجا کار خواهند کرد را تجسم کنم. زمان ميبرد تا مستخدمان پيرشوند و من نميدانم چه تعداد از اين مستخدمان الآن وجود دارند که من بتوانم در اختيار داشته باشم.
ر-ر: قبلن يکبار از امکان برگشتن به آمريکا گفتيد . در شگفتم که بر گرديد.
و-ن: مطمنا من در اولين فرصتي که بدست آورم به آمريکا خواهم رفت .من تنبلم ؛ من سستم ؛ ولي مطمئنم که با يک احساس لطيفي بر خواهم گشت.
ادامه دارد....

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

بهار و بنفشه


موج و ساحل


۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

ستاره ها

سکوت کاملي است در آپارتمانم؛
هم اکنون که شمع ميسوزد؛
و همينطور عمرم؛
همه چيز را پايانيست؛
حتي براي اين شمع؛
و آن ستاره عاشق.
با علاقه اي عميق؛
صفحات کتاب را ميکاوم؛
تا که ستاره اي بيابم؛
ستاره ايکه فکرم را روشني بخشد ؛
و راهنمايم در تاريکي ؛
مثل همين شمع؛
که عمرش را با من و شما تقسيم کرده است.
وحال که اين جستجوبه پايان خود رسيده؛
شمع خسته را به استراحت فرا ميخوانم.
برتخت خوابم دراز ميکشم ؛
با ستاره هايي در افکارم.

سپتامبر 1998
"ع-گ"

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ادامه...
ر-ر:آقاي نابو کوف
و-ن: درسته
ر-ر: شما بما اجازه داديد با شما مصاحبه بکنيم اما نه بصورت خود انگيخته .اين شيوه پسنديده بما اطمينان ميدهد که وصله هاي کسل کننده در آن ديده نشود.ميتوانيد بمن بگوئيد چرا و چه وقت در مورد آن تصميم گرفتيد؟
و-ن: من يک سخنران کسل کننده نيستم ؛ يک سخنران بدي هستم؛ يک سخنران بسيار بد هستم .نوار سخنراني از قبل آماده نشده ام با نثرنوشته ام به اندازه کرم از حشره کامل فرق دارد - يا؛ همانطوريکه قبلن گفتم؛ مثل يک فرد باهوش فکر ميکنم ؛ مثل يک مولف مشهور مينويسم و مثل يک کودک صحبت ميکنم.
ر-ر: شما در تمام عمرتان نويسنده بوديد . ميتوانيد بما بگوئيداز چه زماني فعاليت تان را شروع کرديد؟
و-ن: من کودک پانزده ساله اي بودم ؛ گلهاي ياس بنفش کاملن باز شده بودند؛ پوشکين و کيت را خوانده بودم؛ديوانه وار عاشق دختري از هم سن و سال خود بودم؛ دوچرخه نويي داشتم (فکر ميکنم از نوع -ان فيلد ) با فرماني که ميشد آنرا بر عکس کرد و بصورت
دو چرخه کرسي مسابقه در آورد. اولين شعرهايم وحشتناک بود ؛ اما بعد فرمان را برعکس کردم ؛ و همه چيز بهتر شد. اگرچه ؛ ده سال ديگر هم طول کشيد تا تشخيص دهم که ساز واقعي من نثر -نثر شعري است؛
در يک مفهوم خاص بستگي به مقايسه و استعاره ها دارد تا بگويي آنچه را که ميخواهي بگويي. من سالهاي 1925-1940 را در برلين ؛ پاريس و ريوييرا گذراندم و بعد هم به آمريکا رفتم . من نميتوانم شکايت کنم از کوتاهي هر منتقد بزرگي ؛ اگر چه مثل هميشه و همه جا يکي دوتايي آدم نخاله و حقه بازبودند که مرا آزار دادند. آنچه که در سالهاي اخير مرا مات و متحير کرده رمانها و داستانهاي قديمي است که در سالهاي شصت و هفتاد به انگليسي منتشر شده و بسيار بيشتر از روسيه سي سال قبل مورد استقبال قرار گرفته.
ر-ر: آيا هرگز رضايت شما در نوشتن نوسان داشته؟ منظورم اينست که الان شدت آن نسبت به گذشته بيشترشده يا کمتر ؟
و-ن: بيشتر شده.
ر-ر: چرا؟
و-ن: براي اينکه الان يخ تجربه با آتش پيام مخلوط شده است.
ر-ر: جدا ازلذتي که برايتان ميآورد ؛ درک شما از وظيفه تان به عنوان يک نويسنده چيست؟
و-ن: وظيفه اين نويسنده براي باز توليد و هر چه نزديکتر کردن موضوع و تصوير کتابي ا ست که در ذهن خود دارد. خواننده احتياج ندارد که بداند ؛ يا؛ در حقيقت ؛ نميتواند بداند ؛ که تصوير چيست ؛ و بنابراين نميتواند بگويد چقدر کتاب مطابقت دارد با تصويري که در ذهن نويسنده بوده. بعبارت ديگر ؛ به خواننده ربطي ندارد که منظور نويسنده را پي گيري کند؛ يا به نويسنده ربطي ندارد که بداند آنچه را که خواننده مصرف ميکند دوست دارد يا نه .
ر-ر:البته؛ کار نويسنده سخت تر از خواننده است ؛ اما ميخواهم بدانم که اين کارش را سخت تر ميکنه - يعني کار شما را-همچنين لذتي که شما ميبريد براي تلاشي که خواننده ميکند.
و-ن: موئلف کاملن بي تفاوت است به ظرفيت و شرايط مغز خواننده.
ادامه دارد....

۱۳۸۷ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

هاي و هوي

ديشب شنيدم؛
پروژه اي در دست تهيه است.
قرار است خياباني؛
به عرض دوازده متر؛
وبه طول پنجاه متر؛
درست از مغزم عبور کرده ؛
تا خاطره هاي گذشته ام را پاک کند.
" دوران دبستان ؛کومه اي از ني ؛ دو تکه آهن ؛کلاغها ؛ هاي و هوي".
طرح هنوز در" اطاق فرمان" در دست بررسي است.
اما تا صبح؛
شهردار ؛مهندس و نمايندگان شوراي شهر ؛
سر مغزم جلسه داشتند؛
طرح ميدادند؛
ونقشه کش بر مغز م خط ميکشيد.
با مغزي خط خطي بيدار شدم؛
و فرياد ميزنم؛
"هاي و هوي"

"ع-گ"

۱۳۸۷ فروردین ۲۱, چهارشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
رنگ خجالت- نابوکوف در مونترو
رابرت رابينسن: نخست ؛ جناب؛ براي اينکه شما را عصباني کرده باشم ؛ تلفظ نامتان را بمن بگوئيد.
ولادمير نابوکوف: بگذار اينطوري بگم . نامهاي بظاهر ساده و فريبنده روسي وجود دارند؛ که از نظر املايي و تلفظ افراد غير روسي را به دامهاي عجيبي مياندازند.نام سوواروف*Suvarov يکي دو قرن طول کشيد تا حرف وسط نامعقول " a " را از دست بدهد - که ميبايستي سوووروف * Suvoruv ميبود. آمريکائيهايي که بدنبال امضا؛ هستند ؛ در حاليکه ادعا ميکنند همه کتابهاي مرا خوانده اند - اما در ذکر عنوان آنها محتاطند - حروف صدا دارنامم را تا آنجايي که رياضيات اجازه ميدهد عوض کنيد. ناباکاف " Nabakav "
بخاطر "a" ها تأثير بخصوصي دارد. مشکلات تلفظ الگوي نامنظم کمتري دارد.در زمين بازي کمبريج ؛ تيم فوتبال من عادت کرده بود نام مرا نابکوف " Nabkov " ؛ و يا بشوخي مک نب " Macnab " صدا کند. نيو يورکيها بطور آشکار گرايش به عوض کردن
"o " به " ah " دارند ونامم را نابارکف "Nabarkov " تلفظ ميکنند . تغيير به نابوکوف " Nabokov" مورد علاقه مسئولين اداره پست است ؛ طريق درست روسي زمان زيادي ميخواهد براي توضيح ؛ و بنابراين من با همين نابوکوف "Nabokov " خوش صدا کنار آمدم ؛ با تاکيد برهجاء وسط و هم قافيه شدن با سيگارکشيدن " smoke ". دوست داري بکشي ؟
ادامه دارد....

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

دل سوت و کور من

همينجوري شروع ميکنم و مينويسم . هرچه باداباد . دلم مثل اينکه اينجوري ميخواد . يه آهنگي و يه عکس قديمي در روي ميز کارم .
سو يچي انگار زده شده که گرماي تنم را افزايش دهد و فتيله ايکه بالا کشيده شده تا نور بيشتري دل سوت و کور من را روشن کند . دلم مثل خشکزاري را ميماند که ترک برداشته و تشنه باران است که ترکها را بهم آورد و کاري کند که جدا کردن مجدد آن دشوار باشد. ترکها در انتظارروزي نشسته اند تا دوباره همديگر را بغل کنند؛ ببوسند و ببويند .تن در تن همديگر کنند وروح زخمي را دوباره بسازند و جراحات را ترميم کنند. چقدر زمين بايد بسوزد و از عشق جزغاله شود؛ طوريکه آسمان در همدردي با آن آنقدر آتش بر جانش بزند ؛ بغرد و بگريد که زمين را از دلتنگي در آورد. از دوري آنقدر بلرزد و بلرزد و در آرزوهايش آنطور غرق شود که من همين الآن با ديدن عکس زيباي جوانيهاي تو مادر عزيزم در آرزوي آن وصالم .

۱۳۸۷ فروردین ۱۵, پنجشنبه

"کوتاه سخن گوي و گزيده"

دوستم ميگفت:
تيتر بالا هر روزه بيشتر و بيشتر در ميان روزنامه نگاران و نويسندگان غربي جا باز ميکند . هر روز که ميگذرد نويسندگان مقالات خود را با کلمات با بار عميقتري پوشش ميدهند و فشرده تر سخن ميگويند و سعي ميکنند روي موضوع خود هرچه بيشتر متمرکز شوند.نويسندگان آمريکايي در اين کار از همه جلوترند. مثلن وقتيکه ميخواهند با شخصي مثل گنجي مصاحبه کنند اول از همه ميپرسند اسمتان " گانجي " است ويا....و با گفتن همين"گانجي" در شروع مصاحبه بجاي گنجي او را با گاندي و افکار او مقايسه ميکنند و به خوانندگان کمک ميکنند تا او را بهتر بشناسند و مصاحبه را نيزاز اين طريق براي خواننده با اهميت تر و جالب تر ميکنند و کوتاه تر. امروزه روز؛ سخن به درازا کشاندن و کش دادن گپ و سخنراني سه يا چهار ساعته کردن و مقاله يا خبر پر طول و عرض نوشتن؛ بازار خريدش کمتر شده و محصول کمترتا پايان خوانده ميشود.

امير بعضي از اين کلمات و يا جملات کوتاه نويسي که خوانده و يا شنيده بود را برايم گفت؛ مثل :
"من گلاسنوستيک متولد شدم"
" قلب بزرگ "
"جهل بزرگ"
"سياستمدار سمي "
" ملت سازي؛
" ظرفيت سازي"
"مدافع شيطان"
"محافظ شيطان"
" سياست اسپاگتي مآبانه ؛ سياست ماکاروني مآبانه"
و ....

دوستم امير ميگفت : ما ايرانيان بارها شده در جلسات سخنراني شرکت کرده ويا مقالاتي و خبري را خوانده ايم که بي جهت طولاني شده و بقول ما به "صحراي کربلا" زده و باز گشته.
او راست ميگفت.آنچه که خواننده را از خواندن مقالات و يا خبر و نيز از سخنراني بعضي از شخصيتها باز ميدارد همين دراز گويي است.
اين موضوع وقتي با اهميت تر ميگردد که نوشته ؛ "آنلاين"- و روي "وب" باشد. بدليل کمي وقت مثلن بايد حرف آخر را اول زد.

"قربان رفيق نکته داني که سخن نگفته باشي به گپت رسيده باشد"

۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
ما کمي ودکا نوشيديم ( از نوع کرپ کايا ؛ گارسون ميدانست که آقاي نابوکوف از آن مينوشد) و نابوکوف توضيح داد که دوست دارد روز بعد زمانيکه مصاحبه فيلمبرداري ميشود قدري ودکا در مقابلش روي ميز گذاشته شود - اما چون نميخواهم ذهنيت نادرستي داده باشم و اينکه مردم فکر کنند من يک عرق خور کهنه کارم ؛ اجازه دادم آنرا در يک کوزه آب بگذارند . خلاصه ؛ او ميگفت که مريضي باعث کندي اش شده ؛ و اينکه دوربين و نور روشن از قدرت بدني اش خواهد کاست .
در تمام مدت مصاحبه ؛ مادام نابوکوف در گوشه اي از اطاق نشسته ؛ دستانش بر عصايش و ساکت بود. وقتيکه روبروي نابوکوف نشسته بودم در تمام مدت حضورش را در پشت سرم احساس ميکردم ؛ وجذب ايشان نيز شده بودم ; او کاملن تحت مراقبت ايشان بود. نابوکوفها آهسته از اطاق خارج شدند ؛ و در فکر اين بودم که به طبقه بالا ميروند تا بازي نيمه تمام شطرنج خود را ادامه دهند.
ادامه دارد..

۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
بما اجازه داده نشد وارد اقامتگاه نابوکوف شويم. شش اطاق در طبقه بالاي هتل ( آن اطاقهاي کوچک زير شيرواني ؛ آنطوريکه نابوکوف آنرا از آن خود ميدانست ). ما را در پائين نگه داشتند به اين دليل که جاي کافي موجود نيست ؛ ولي خيلي ضايع بود براي مردي که عمرش را با شخصيتهاي جهاني گذرانده بود نتواند از حريم خصوصي خود محافظت کند. بنابراين يک سکسکه ضعيف اجتمائي بوجود آمد- ما ميخواستيم کار را شروع کنيم ؛ اما آنها در يک هتل زندگي ميکردند - بنابراين ؛ وقتي نابوکوف گفت ؛"َ ميتوانيم برويم داخل بار ؛ اگر خواستي يه گيلاسي برايم بخر "َ؛ من فکر کردم منظورش اينست که اگر خواستي يه گيلاسي برايت ميخرم : نه تنها اين کمي ناپسند بود براي نويسنده ايکه هميشه دردها را ميکشيد تا آنچه را که ميخواهد بطور دقيق بگويد بلکه ؛ اينطور احساس ميشد که نابوکوف ها درَ خانه خودشان َ نيستند....
ادامه دارد..
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

پرواز فکر

من لذ تم به تنهايي است
و کتابي که باز بر زانوان من مانده است
و هنوز چند سطري نخوانده
وافکاري که رفته است؛
افکاري که رفته است

"ع-گ"

نگاه به زندگي

نميدانم کدام درخت شيريني در کنارم زيست و ريشه هايش را در من دواند و تلخيهاي درونم را کاهش داد. درون تلخ بر تلخي بيرون ميا فزايد و زندگي را تلخ ميکند. صحبت از رمانتيسيسم و تصورات غير واقعي هم نيست بلکه صحبت از همين تلخزار و مرگزار زندگيست و رويش در و بر آن است . صحبت از ديالوگ و پروسه شيرين شدن است .در هم تنيدگي يعني پائين تر آوردن "موقعيت خود " و گرايش به " موقعيت ما".

دوستي ميگفت من هميشه در هر کاري "موقعيت خودم "را نگاه ميکنم و بمن ايراد ميگرفت که چرا اشتباه ميکنم! و موقعيت خود را نديد ميگيرم.
واقعيت اينست که زندگي من همين لحظه ها و ترجيح دادن " زندگي ما " بر " زندگي خود " است.
نظرم اينست : زندگي ميکنيم تا من زندگي کنم وگر نه اين که زندگي نيست.

بني آدم اعضاي يکد يگرند
که در آفرينش زيک گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار
دگر عضوهارا نماند قرار
تو کز محنت ديگران بيغمي
نشايد که نامت نهند آدمي

۱۳۸۷ فروردین ۲, جمعه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي
ادامه...
او خيلي مريض بود. وقتي وارد يکي از اطاقهاي آن کاروانسراي - هتل مونترو شد به يک عصا تکيه داده ؛ صورتش زرد و يقه اش يکي دو اندازه بزرگ شده بود. مادام نابوکوف هم با او بود و ايشان هم خيلي مريض بود. خيلي ترسيدم- نمي دانم چرا -در تعجب بودم ؛ بعد از چند دقيقه اي که با هم صحبت کرديم؛ با خود گفتم انگار مصاحبه انجام شده و همه چيز بر کاغذ خواهد ماند قبل از آنکه دوربين بيايد؛ هر چيزي ممکن بود اتفاق بيا فتد؛ مادام نابوکف زير لب زمزمه ميکرد : آيا ترسيدي ؟ بلند شده و گفتم ؛آه نه؛ بهيچ وجه ؛ بهيچ ذره اي ؛ اما من به خودم هم دروغ ميگفتم.
تا آنجائيکه به طول مصاحبه مربوط ميشد؛ ساده بود که نابوکوف آرزو ميکرد بتواند هر آنچه را که ميخواهد بگويد و چيزي را نگفته نگذارد .بنابراين تصميم گرفته شد که يکي از شعرهايش را بخواند ؛ و پس از آن ؛مثل يک آشپز ماهر اندازه ادويه جات آنرا با يک دقت شديد پر از قاشق؛ شروع کرد به اندازه گيري شعر از نظر زماني:چرخش بسيار در ثانيه هايي از رقص؛ مثلن پانزده چرخ . مادام نابوکوف بسخن آمده و گفت نه دوازده تا ؛ دوازده تا ؛ پس ميشه گفت سي ثانيه براي هر چرخ ضربدر دوازده تا - که شش دقيقه براي ما اضافه ميماند - بله ؛ کافيست .
ادامه دارد.......
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

سال نو مبارکه !

عکس: "ع-گ"

در خانه ما به همت يار همراه و نازنينم گل است که ميرويد.

آشيانه شما هم گل سرا باد!

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

وجود نازنين آسمان

ديروز با برادرم تلفني در آنسر دنيا صحبت ميکردم خيلي ناراحت بود .به زمين و زمان بخاطر وضع موجود ..بله.... . هواي آنجا را سئوال کردم؛ آفتابي بود و ابري در وجود نازنين آسمان وجود نداشت ؛ آبي آبي بود .از خودش" پر" سيدم ( خالي نه ها ؛ پر ) ميگفت که حالش خوبه وميگرده و ميزونه . گفتم : زمين هم بدور خورشيد ميگرده ؛ و قطب نماش ميزونه؛ انگار همه عالم بدور يه چيزي ميگردن ولي "ما" نميدونيم بدور چه ميگرديم.با خود گفتم : مگر ميشه قطب نماي ما ن را گم کرده باشيم .يعني اينقدر ناميزوني !در حالي که خط خيلي طوفاني بود ؛ من اما دنبال آسمان آبي ميگشتم. گشتم و گشتم يهونميدونم چرا اين کلمه فرنگي "cemetery"يعني گورستان و اين استدلال "3 متري - 2 متر و 1 متر" زمين آخر عاقبتي همه ما ؛ آنطور که تولستوي در داستان "چقدر زمين يه مرد احتياج داره" نوشت ؛به ذهنم خطور کرد.

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

اين سايتها را فعلن يکي يکي اينجا ميگذارم تا بعد بتوانم يک برنامه ريزي بهتري براي آنها انجام دهم:
انجمن قلم ايران در تبعيد:
http://www.iran-pen.org/

کانون نويسندگان ايران:
http://www.kanoon-nevisandegan-iran.org/

۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

چرا بايد يعقوب يادعلي نويسنده جوان ايراني محکوم به زندان و ننوشتن در کشور خود شود. چرا؟

در اينجا بخوانيد:
http://asre-nou.net/1386/esfand/10/m-nikbakht.html

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

در پس و پيش زمانه

در ظاهر امر همديگر را بغل کرده اند و چهره خنداني دارند .
دنيايي است اين ظاهر امر و در پس آن اما افکاريست .
يکي جوان و آن ديگر ميانسال .
ميانشان فاصله بسيار است .
آنکه جوانتر است سراسر احساسش را ميتوان خواند .
شادي آنها ميتواند شکننده باشد.
از آينده پر تلا طماتش بي خبرند و مسيري را که در پيش گرفته اند به کجا بکشاندشان مشخص نيست .
در پس صحنه؛ فرهنگي در جدال با رويدادها ي پيش رو در حال باز سازي است .
آنکه جوان است کمتر به زمان از دست رفته اش مينگرد ؛ اما آنکه ميانسال است هم به آينده و هم به گذشته اش چشم ميدوزد و راهي ندارد مگر اينکه با هر دو زمان ؛ زماني که جوانتر از خودش است و آن زماني که سالخورده تر است بيا نديشد .
درون زيبا ؛ اما کمک ميکند که مسير پر تلاطم هموارتر شود.
بياد شاعر خطه گيلان" شيون فومني"
يادش گرامي باد

آتش زدن به جان
آسان نيست.
شيون
اما
شيوني زد
و
آتشي
به جان
و رفت.

"ع-گ"

در اينجا سايت شيون و صداي شيون را بشنويد:
شیون فومنی
http://www.sheevan.com/

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

گزيده هائي از آخرين مصاحبه ولادمير نابوکوف
بقلم : رابرت رابينسون
برگرفته از کتاب ولادمير نابوکوف ويرايش پيتر کنل
برگردان: علي گرجي

ما در ماه فوريه رسيديم . برگ بو هاي زمستاني و درخت هاي برهنه بيد بنظر حالتي غمگينانه به مسير کنار درياچه ميداد ؛ و احساسي از روي کنجکاوي براي قدم زدن در مسير يک "عکس کهنه" وجود داشت . مابه نابوکوف تلفن کرديم تا به او بگوئيم که رسيديم و همچنين به او بگوئيم که يک زمان کوتاهي را هم براي آماده شدن ما در نظر بگيرد.
مصاحبه نابوکوف ( در رابطه با برنامه کتاب بي بي سي شماره دو) بود که کاملا برنامه اي از قبل برنامه ريزي شده است : سئوالات چند شب قبل از برنامه ارسال ميشود و جوابها دريافت شده و تصيح ميشود؛ و تنها چيزي که ميماند اينستکه در مقابل دوربين مثل کيک يخ زده نشست و در خدمت مصاحبه بود. قرار بود که ما برنامه اي براي بيست و پنج دقيقه داشته باشيم اما او بما وقت اضافه نداد.

ادامه دارد....

"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه

آقاي نابوکوف
گزيده اي از يادداشت " هانا گرين" يکي از دانشجويان نابوکوف در مورد تدريس او
از کتاب " ولادمير نابوکوف" ويرايش پيتر کنل
برگردان:علي گرجي

ادامه..

آقاي نابوکوف گاهي براي ما شعر ميخواند و از ما ميخواست تا به صداي شعر گوش دهيم که در ترجمه نميتوان آنرا شنيد . نابوکوف بعضي از شعرهاي "فت" ( آفانسي آفانسيويچ -شنشين *) را با صداي بلند برايمان ميخواند و آن را برايمان ترجمه ميکرد .
او ميگفت موزيک واقعي شعر ملودي آن نيست.
او از شاعر غزلسراي بزرگ "تيوتچف"* سخن گفت . اينکه چندين دهه به او بي اعتنائي کردند بخاطر اينکه او از نظر سياسي محافظه کار بود ( او از نظر سياسي باهوش نبود)اما او کسي بود که خود ديد و گذاشت که خوانندگانش " روغن طلائي ماه را بر آب " ببينند. او از نبوغ پر نور تيوتچف سخن گفت که کاملا روسي بود.
يکبار هم بخاطر شوق ما پروانه اي را برايمان بر روي تخته سياه کشيد و تمام مشخصات آنرا تشريح کرد.

ع-گ
-30-

"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

پانويس ها:
1- فت ( Fet)-او شاعري بود که در قرن 19 کاملا بر شعر روسيه مسلط شد. او در دوران خدمت در ارتش با تولستوي دوست شد.
1820-1892
2-تيوتچف (Tyutchev

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

آقاي نابوکوف
گزيده اي از يادداشت " هانا گرين" يکي از دانشجويان نابوکوف در مورد تدريس او
از کتاب " ولادمير نابوکوف" ويرايش پيتر کنل
برگردان:علي گرجي
ادامه..
نابوکوف ميگفت تولستوي به اخلاق اهميت ميداد و اخلاق گرا بود. ا و علاقمند به جستجو در راه حقيقت بود. براي روسها حقيقت همراه خوبي نيست . نابوکوف ميگفت ؛هيچ مولف ديگري نتوانست حقيقت هنري خلق کند طوري که بتواند مردم را بهم نزديک کند اما تولستوي با نوشتن " جنگ و صلح " اينکار را کرد. تولستوي خودش در کتاب ديده نمي شود مثل خدا ؛ او هيچ کجا نيست و همه جا هست.
نابوکوف ميگفت تولستوي بدون اينکه خود بداند در مسير درستي بود . او بر خلاف ديگران نسبت به همه چيز احساس عميقي داشت. تولستوي بسيار با احساس بود و از اين لحاظ يک ابر مرد بود. در پنجاه سالگي وجدانش باعث شد تا از داستان نويسي دست بکشد . او نميگذاشت که وجدانش با طبيعتش معامله کند و به خاطر همين هم صدمه ديد. او فکر ميکرد که هنرش ضد خدائيست براي اينکه بر اساس تصور استوار بود. او تازه وقتي که به خلاقيت کامل رسيده بود تصميم گرفت ديگر داستان ننويسد. او هنرمند را در مقابل فيلسوف قرباني کرد.او گفت؛ تمام چيزهائي را که نوشته دروغ است ؛ اينکه تنها خدا ميتواند خلق کند .اما او در قلب خود بعنوان يک هنرمند زيست و در پايان زندگيش نتوانست نياز به خلق کردن را در خود به زنجير بکشد و در آخرين داستانش ميگفت , در مورد حقيقت نمي توان سخن گفت بلکه بايد آنرا کشف کرد.
تولستوي ميخواست دنباله اي در ارتباط با جنگ و صلح بنويسد ؛ ادامه اي در مورد پير؛ ناتاشا و تاريخ . اينکه پير به جنبش دسامبريستها پيوست و در قسمتي مينويسد ؛ ناتاشا تا سيبري پير را دنبال ميکند و وقتي به خانه ميرسد که ديگر پير زني شده است و چشمان سياهش به فاصله هاي دور خيره شده بود و در اطاقي مينشست و به زندگي سراسر از عشق خود مينگريست و انتظار هيچ چيز ديگري را نداشت . ناتاشا خود را به اينراه معطوف کرده بود و با اينکه زرد و غمگين بود اما سراسر بزرگي ؛ شکوه و عشق بود.
تولستوي رزهاي بهشتي را با زندگي روسي ميبافت.
ادامه دارد.....
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

"جهان يک صحنه است و همه ما بازيکنان آن صحنه هستيم "
شکسپير

امروز چند روز پس از سالگرد انقلاب بزرگ سال 1357؛ به تاريک روشن هاي صحنه ايران از منظر تاريخي نگاه ميکنم . به همه عوامل آن و به نقش و جايگاه "آنها" درمراحل مختلف تاريخي در بعد ادبي ؛ فلسفي ؛ سياسي ؛اجتمائي - سينمائي(فرهنگي) که ميا نديشم در برابر عظمت و بزرگي "آنهائي" که خود مقامي در نظام سياسي کشور ندارند اما کارهاي بزرگي ميکنند و با تلاشهايشان رشد و پيشرفت ايران و ايراني را ببار ميآورند درود ميفرستم . براي آنهائي که زنده اند و هنوز تحولات مثبت را در درون جامعه ايراني خلق ميکنند عمر طولاني آرزو ميکنم و براي آنهائي که ديگر در ميان ما نيستند .........دقيقه اي سکوت ميکنم و ياد شان را گرامي ميدارم . اين شخصيتها با رل مثبت خود به مردم و به ايران انرژي ميدهند و با گفتمانهاي جديدشان روح تازهاي به مردم و کشور ميدمند.

شخصيتهائي هم در تاريخ ايران بوده اند که در صحنه ايران نقش منفي دارند و اين نقش را خوب هم بازي کرده و ميکنند.اينها در دو امدادي پرچم هاي سياه خود را بدست همفکران خود ميدهند و چهره ايران پر از رنگ را سياه ميکنند..


اسم نميبرم.
براي اينکه
آنان
اسم نبودند و
اسم هم نخواهند ماند.

آنان
اکبرند و
خود تاريخ.

اما.

اينان
اصغرند و
خود تاريک

"ع-گ"
آقاي نابوکوف
گزيده اي از يادداشت " هانا گرين" يکي از دانشجويان نابوکوف در مورد تدريس او
از کتاب " ولادمير نابوکوف" با ويرايش پيتر کنل
برگردان:علي گرجي
ادامه..
مشخصات هنري چخوف:
يک- اينکه چگونه داستان در حالت طبيعي خود آهسته و بدون وقفه با يک صداي مطيع (منکوب ) کننده گفته ميشود.
دو- اينکه شخصيت سازي از طريق انتخاب و تقسيم ريزه کاريهاست .
سه- اينکه در آن از اخلاق و پيام خبري نيست.
چهار- اينکه حرکت داستان بر اساس سيستم موج سايه هاي اين يا آن رفتار است .اينکه مغاير شعر و نثر است.براي چخوف اساس همه چيز زيبايي ؛همدردي و دلسوزي در اين جهان است .
پنج- اينکه گوينده داستان چگونه از راه خودش خارج ميشود تا گريزي بزند به چيز هاي جزئي و بي اهميت که در عمل بي معني هستند و معني سمبليک ندارند ولي براي فضا مهم هستند .
شش- اينکه داستان تمام نميشود و صحنه آخر داستان پر از ترحم و تأثر است.مثل دو عاشق که از نزديکترين کسان بهم هستند مثل زن و شوهر و از بهترين دوستان. در نمونه داستانهاي چخوف راه حل وجود ندارد ؛ داستان مثل زندگي کم کم دور و ناپديد ميشود ؛ در داستان پاياني وجود ندارد؛ تا آنجايي که زندگي هست مشکلات و سختي هم هست و نتيجه گيري يا پاياني وجود ندارد.
نابوکوف از چخوفي گفت که بسيار دوست داشتني ؛ مهربان و ساده بود و همه او را دوست داشتند. راديکالهااز چخوف انتقاد ميکردند به اينکه چرا در برنامه هاي آنها شرکت نمي کند . او يک هنرمند و فرد گرا بود او در خدمت مردم و حل نياز هاي آنان بود. در سال 1897 به ساخالين رفت و در مورد شرايط سخت آنجا نوشت . تو لستوي عاشق چخوف بود.
ادامه دارد....
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

سياست زير رادار

نميدانم ديشب برنامه " لاري کينگ " را در سي ان ان ديده ايد يا نه . خانم ميشل او با ما ميهمان برنامه بود . ترس برم داشت که نکند اين برنامه به ضرر او با ما تمام شود . اما بنظر ميرسد ميشل هم کم و کثري از شو هرش در مجامع عمومي ندارد و توانست خيلي خوب از پس سئوالات لاري کينگ بر آيد. و الان که اين چند خط را مينويسم و به برنامه ديشب مينگرم ميدانم آن برنامه يک +A بوده براي او با ما. تيم "او با ما" تا بحال خوب کار کرده ويک اشتباه تيمي ممکن است صدمه جبران ناپذيري براي او ببار آورد. فکر نميکنم با آمدن هيلاري تغييرات آنچناني در سياست هاي آمريکا بوجود بيآيد.
نميدانم ايرانيان مقيم کاليفرنيا به دمکراتها رأي دادند يا به جمهوريخواهان. با يه آقاي وکيل ايراني که صحبت ميکردم؛ انتخاب اوبا ما را به ضرر ايرانيان ميدانست.
تا اين لحظه او با ما 1121 رأي و هيلاري 1148 رأي دارند.
تا اينجاي انتخابات نشاندهنده اينست که جامعه آمريکا با انتخاب افرادي با پيش زمينه هاي راديکا ل مذهبي مثل کريستو کراتهاي لابي اسرائيل ؛ با نئومحافظه کاران ؛ با جنگجويان خدا ؛ با راستهاي مسيحي ؛با مسيحيان زايونيست ؛ با اوانجلي کال ها که با دستور کارهاي مسيحي و نه اجتماعي به ميدان مي آيند مشکل دارند و افرادي چون رامني و هاکبي را نمي پذيرند و آنها قادر نخواهند بود رأي کافي بياورند .
"او با ما" علاقه به ديالوگ دارد و از طريق ديالوگ يک ملت را به پشتيباني از خود ميکشد. او فضاي تنفس سياسي آمريکا و جهان را بازتر خواهد کرد و آمريکائيان را از" تنفس مصنوعي "بوجود آمده از سياستهاي بوش نجات خواهد داد.
آقاي نابوکوف
گزيده اي از يادداشت " هانا گرين" يکي از دانشجويان نابوکوف در مورد تدريس او
از کتاب " ولادمير نابوکوف" با ويرايش پيتر کنل
برگردان:علي گرجي
ادامه...
نابوکوف به نويسنده هاي روسيه نمره ميداد و از ما ميخواست که اين نمره ها را در دفتر خود ياد داشت کنيم و با قلب هامان آنرا ياد بگيريم.
تولستوي +A
پوشکين و چخوف A
تورگنف -A
گوگل -B
داستايوفسکي -C يا +D
نابوکوف ميگفت ؛ کسي که داستايوفسکي را به چخوف ترجيح ميدهد از اهميت زندگي روسي چيزي نمي فهمد.
او از گوگل گفت ؛ اينکه چگونه در صفحات کتابش کاراکتر هايش( شخصيت هاي داستانش ) حرف ميزنند و پس از آن ناپديد شده و ديگر هرگز ظاهر نمي شوند.
نابوکوف از چخوف گفت ؛ اينکه هيچ نويسنده اي چون او آثار پر از احساسات شديد حزن انگيز و يا تأثر بر انگيز خلق نکرده است.
اوگفت با خواندن کتابهايش از جمله : خانمي با سگ کوچکش ( the lady with little dog ) و آبکند( the ravine )ونزاع ( the duel ) ميتوانيد از طريق قلب تان اين احساسات را درک کنيد . در اين کتابها مشخصات هنري چخوف نهفته است .
ادامه دارد....
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

آقاي نابوکوف
گزيده اي از يادداشت " هانا گرين" يکي از دانشجويان نابوکوف در مورد تدريس او
از کتاب " ولادمير نابوکوف" با ويرايش پيتر کنل
برگردان:علي گرجي
ادامه...
نابوکوف از چخوف گفت . از چشم اندازهاي غم انگيز او؛ از جهان او ؛ اينکه
جهان چخوف قمري خاکستريست.
نابوکوف از لومونوسف گفت . اينکه جهان او " جهان آبي مايع " است
نابوکوف از" ايو جين وان جين" که به انگليسي آنرا "you-gin,one-gin"مينوشت سخن گفت و در مورد "طرح توطئه هاي " جالب او .
نابوکوف از پوشکين گفت . اينکه در ترچمه مطالب پوشکين بسياري از گفته هاي او را نمي شود ترجمه کرد و اين باعث ميشود بسياري از نوشته هاي او از بين بروند.از تمرکز کردن روي موزيک شعر و ريتم هاي جالب او گفت و اينکه چگونه اصطلاحات قديمي در نظم شعري او دوباره جواني آغاز ميکنند و در تاريکي ميجوشند وسوسو ميزنند.
نابوکوف در کلاس برتخته سياه نموداري کشيد تا ما بتوانيم محل دقيق درگيري و قتل پوشکين توسط آن مرد فرانسوي بنام " دو آنته " را ببينيم . او نوع و شکل درگيري را شرح و صحنه را بما نشان داد.
در يک بعد از ظهر سرد يخ زده 27 ژانويه 1837 در بالاي يک تپه در اطراف سينت پيترز بورگ در تاريک روشن هوا و در حاليکه رودخانه " نيوا"يخ بسته واز برف پوشيده شده بود؛ همسر هوسباز پوشکين که زيبا يي خيره کننده اي داشت ولي بسيار فرد سبکسرو لاس زني بود بخاطر سورتمه سواري سبب اين درگيري شد .همسر پوشکين از شعرهاي او خسته شده بود و در دربار تزار نيکلاي اول رفت و آمد داشت.پوشکين هر گز روسيه را ترک نگفت. او مي انديشيد که فشار دولت باعث تبعيد نويسندگان مي شود. پوشکين از استبداد تزار بر انديشه مردم متنفر بود.
نابوکوف توضيح داد به اينکه پوشکين همسرش را ديد که با مرد فرانسوي درحال لاس زدن است ؛ مردي که کمتر از يکماه قبل با خواهر همسرش ازدواج کرده بود. پو شکين در حاليکه سلاح در جيب خود داشت به مرد فرانسوي نزديک شد . دقيقن ساعت چهار و سي دقيقه بود که مرد فرانسوي نخست بسوي او شليک کرد . پوشکين از ناحيه شکم زخمي شد و بر زمين افتاد اما توانست برخيزد و بسوي آن مرد شليک کند که تيرش به بازوي مرد فرانسوي اثابت کرد و او نيز بر زمين افتاد . پوشکين فکر کرد آن مرد را کشته است و بهمين خاطر شعار پيروزي زنده باد سر داد اما دو روز بعد پوشکين شاعر بزرگ روسيه در سن 36 سالگي جهان را وداع گفت.
ادامه دارد.....
"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

آقاي نابوکوف
گزيده اي از يادداشت " هانا گرين" يکي از دانشجويان نابوکوف در مورد تدريس او
از کتاب " ولادمير نابوکوف" با ويرايش پيتر کنل
برگردان:علي گرجي

در اواخر جنگ جهاني دوم و پس از آن براي سه يا چهار سال ؛ولادمير نابوکوف در دانشکده ولزلي تدريس ميکرد و منهم دانشجوي آنجا بودم. او گرامر مقدماتي زبان روسي را درس ميداد( خودش به تنهايي بخش روسي را اداره ميکرد) و ادبيات روسي در ترجمه را بررسي ميکرد که درس روسي 201 نام داشت . در سالهاي اوليه دانشکده ام بود که اين درس را بر داشتم. الآن فراموش کرده ام که چگونه شد تصميم گرفتم اين درس را انتخاب کنم شايد دليلش اين بود که حقيقتن از طريق اين درس " جنگ و صلح " را خواهم خواند. بهر حال ؛ از طريق دانشکده دنبال استاد آن درس گشتم و آقاي نابوکوف استاد معتبري بود: بيش از صد دختر در درس روسي 201 نام نويسي کرده بودند.
آن موقع چهل و پنج ساله بود ودر اين کشور بعنوان يک نويسنده شناخته شده نبود. من يک کتابي داشتم که با کاغذ آبي آنرا جلد گرفته بودم؛ به اندازه يک مجله بود وهميشه آنرا همراه خود داشتم.روي جلد آن يک کلمه بزرگ"ن" داشت -مخفف نه داستان و نابوکوف.

غروب يکي از روزهاي زمستان در کلاس درس روسي 201 ؛ نابکف يکي از شعرهايش را خواند. بخاطر ميآورم يک نوع گرماي خاصي در فضا بوجود آمد؛ تاريکي سالن و چهره نابوکوف در آن ته که لامپ برآن نور مي پاشيد. در سر کلاس ادبيات روسي؛ ما هنوز او را بعنوان يک نويسنده و شاعر نمي شناختيم اما مي دانستيم که او هم شاعر و هم نويسنده و مشهور است ؛ براي ما او آقاي نابوکوف؛ معلم ما بود .او افکار ما را کم کم روشن کرد و در ما احساس عاشقانه را رشد داد .کلمات او؛ کلمات قشنگ او ! من هر کلمه اي را که او گفت شنيدم و تا آنجايي که ميتوانستم ياد داشت کردم. تمام افکارم در آنجا و شيفته آن بود.

او از تورگنف گفت؛ اينکه جملاتش طولاني ؛ پائين و با پيچ پايان ميآفت مثل دم مارمولک.اينکه او از جمله اولين کسا ني بود که در ارتباط با برده هايي نوشت که بر تر از برده دارانشان بودند و بخاطر اين نوشته به زندان و تبعيد رفت.

ادامه دارد....

"چاپ مطالب مربوط به نويسنده اين سايت بدون اجازه نويسنده غير قانوني ميباشد."ع-گ

۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه

عشق

بايد نوشت
در ساحل
بر ماسه هاي تر.
بايد نوشت
در جمجمه
بر مغز سر.
بايد نوشت
در دهان
بر زبان خيس .
بايد نوشت
در سينه
بر قلب خويش.
موج درون وموج برون
چو پاک کند.
از عشق
دوباره بايد نوشت.

"ع-گ"

۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

سياست زير رادار

همين الان داشتم به کانالهاي تلويزيون نگاه ميکردم که رسيدم به سي ان ان و مايکل مور کار گردان فيلمهاي مستند را ديدم که نشسته و با لاري کينگ صحبت ميکند و ميگفت :
فيلمي را در دست تهيه دارد که نصف کارش تمام شده وموضوع فيلم در مورد مسائلي است که در طول هشت سال رياست جمهوري بوش اتفاق افتاده. مسائلي که مردم کمتر از آن اطلاع دارند و بيشتر دنبال جنگ ؛موضوع تروريست و عراق کشيده شدند . ميگفت فيلم تا حدودي کمدي هم هست.
ميگفت: فيلم فارنهايت11/9 در آمريکا اجازه نمايش ندارد .
ميگفت: در مورد بيمه اگر کسي تصادف کند شرکتهاي بيمه همه مردم را جريمه ميکنند ؛ چرا بايد چنين باشد؛ اگر کسي خلافي يا تصادفي ميکند هم او را جريمه کنند نه همه مردم را.
ميگفت: در آمريکا مردم بدليل نداشتن يک برنامه بهداشت ؛ درمان و دارو چنانچه مريض شوند هر آنچه را که پس انداز کرده اند بايد خرج کنند و يا خانه شان را بفروشند براي پرداخت هزينه بيمارستان و دارو.
در همين حين وقتي لاري کينگ از اندرسن کوپرخبرنگار ديگر سي ان ان خواست تا خبرش را اعلام کند و او نيز از بريتني اسپيرزو عکاسان "پاپاراتزي " گفت ؛ مايکل مور وارد بحث شد و گفت چرا روزنامه نگاران او را بحال خود نمي گذارند ؛ چرا نمي گذارند او زندگي خودش را بکند.
و آخر اينکه جناب مور هم از " او با ما " پشتيباني کرد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه

امروز؛
به دشتي وسيع بر فرش سفيد برف خيره شدم
همه جا را سپيد سپيد ديدم
جزخطي از جاي پاي سياه
که
تا درون دلم امتداد داشت
وبر آن چنگ مي انداخت
اکنون
جهاني را ميبينم:
که هنوز
سپيد و سياست
"ع-گ"

۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه

سياست زير رادار

مو ضوع انتخابات آمريکا:
نميدانم مناظره انتخاباتي امشب بين "او با ما " و کلينتنون از کانديداهاي حزب دموکرات آمريکا را در لس آنجلس ديده ايد يا نه ؟بنظر من "او با ما " مناظره خوبي داشت . جدا از نقش تقريبا خط دار و همخوابگي "سي ان ان" با لابي ها و کمپاني هاي بزرگ آمريکا يي و نقش طرفدارانه اش از بين اين دو نماينده و تما يل به کلينتون ( بين بد -کلينتون و بد تر -او با ما از نظر سي ان ان ) ؛" او با ما " توانست مسائل کليدي مورد اختلاف بين خود و کلينتون را مطرح کند. " او با ما " گفت : قبل از جنگ عراق ؛ دولت بوش قطعنامه رفتن به جنگ را براي امضاء به کنگره فرستاد؛ بسياري از جمله خانم کلينتون امضاء خود را بر پاي آن قطعنامه گذاشتند ؛ من بر عليه جنگ سخنراني کردم و امضاء خود را بر پاي آن نگذاشتم . من مستقل عمل کردم . من از روز اول مخالفت کردم . من کسي هستم که ميتوانم در مقابل مکين و نما يندگان ديگر جمهوريخواه با يستم زيرا که آنها طرفدار جنگ بوده و هستند اما من از روز اول با جنگ مخالفت کردم.
درانتخابات رياست جمهوري دورقبلي بين کري و بوش اين موضوع بر عليه دموکراتها عمل کرد. از آنجايي که کري به جنگ راي مثبت داده بود جمهوريخواها از اين موضوع استفاده کردند و توانستند تناقض حرف و عمل کري را نشان دهند و موفق هم شدند و توانستند دموکراتها را شکست دهند.
فراموش نبايد کرد که جنگ يوگسلاوي در زمان کلينتون اتفاق افتاد و هزاران نفر کشته و آواره شدند.
موضوع ديگه اينکه ؛" او با ما" با يک واژه جديد يعني " تغيير " وارد کارزار انتخاباتي شد. بنظر من" او با ما " عامل (ايجنت) تغيير خوبيست؛ چونکه براي نخستين بار يک سياه پوست "فاسد نشده "و جدي ميخواهد رهبر حزب دمکرات آمريکاشود.
با جدي تر شدن انتخابات و ماندن " او با ما " مسئله انتخابات آمريکا از حالت " سوپ اپراي سياسي " خارج شده و علاقه مردم نسبت به آن بيشتر شده است.
و آخرين نکته اينکه بنظر ميرسد او با ماست( بنفع مردم آمريکا و جهان است)

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

اخيرا کتاب " قلب بزرگ" را خوانده ام که همسر دانيل پرل روزنامه نگار وال استريت جورنال , مارين پرل نوشته است.دانيل پرل روزنامه نگاريست که در پاکستان ربوده شد و پس از چند هفته معلوم شد که افراد القاعده سر او را بريده و بد نش را هم تکه تکه کردند. از روي اين نوشته فيلمي هم تهيه شده. فيلم را هنوز نديده ام. آنجولينا جولي هنر پيشه هاليوود مثل بونوي خواننده علاقه به حل مسائل انساني نشان ميدهد که نقش مارين رادر اين فيلم بازي ميکند. بيشتر اين کتاب را در حين مسافرت از سر کار به خانه يا بالعکس در مترو خوانده ام.کتاب از آن کتابهايي است که نمي شود آن را بست.مارين بحق آن را خوب نوشته.اما مارين با مسايل و شخصيت افرادي که براي سازمانهاي اطلاعاتي پاکستان" آي اس آي" کار ميکنند آشنا نيست.پس از ربودن" دني" همين افراددر ستاد مارين جمع ميشوند تا دني را پيدا کنند.مآرين بنظر ميرسد که به حرفهاي بعضي از آنها اعتماد ميکند.براي مثال" کاپيتان "؛ که يک نوع نزديکي بين آنان بوجود ميآيد.سئوال بزرگي که برايم مطرح شد اين است که چگونه آي اس آي زماني که تنها پرويز مشرف به واشنگتن ميرود دستگيري آدم ربايان را اعلام ميکند.او در نزد جورج بوش بود که دستگيري "عمر شيخ محمد" رباينده دني را اعلام ميکند. عمر شيخ محمد هم به القاعده و هم به آي اس آي مربوط بود. پاکسان کشوري است که هم يک مرکز جهاد و گروهاي جهادي است و هم مرکز و ميدان ترانزيت بين المللي قاچاقچيان ترياک ؛انواع موادمخدر ؛ حشيش و هروئين.
مارين مينويسد:
دني در مورد بافتن بزرگترين قالي جهان در ايران مقاله نوشت ( اينکه با بافتن اين قالي ؛ شهر کوچکي دنبال يک کف يا زمين واقعا بزرگي ميگردد.)
اينکه حميد گل رئيس آي اس آي وزارت اطلاعات پاکستان از سال 1987-1989 بود . حميد گل آرشيتکت جهاد افغانستان ؛ مردي که مغز متفکر اين جنگ با پشتيباني مالي "سي آي ا "است.بعضي ها حميد گل را پدر خوانده طالبان مينا مند.
ادامه دارد....

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

آيا روزنامه نگار جانبدار است؟
آنطور که از اصول نه گانه آن بر مي آيد جواب مثبت است.روزنامه نگاري مدرن داراي نه اصل است.
در روزنامه نگاري مدرن سه اصل از همه شاخص تر است :
يک- اولين وظيفه روزنامه نگار گفتن حقيقت است
دو- وظيفه دوم روزنامه نگار وفاداري به مردم است
سه- وابسته نبودن به هيچ قدرتي؛ چه سياسي و يا مالي
اين سه اصل خود حقايقي را آشکار ميکند: اينکه قدرت دروغ و فساد ميآورد واينکه روزنامه نگار تنها و تنها بايد به مردم وفادار باشد و از منافع آنان دفاع کند.
روزنامه نگار مينويسد به اينکه کمکي کرده باشد به عدالت و حقيقت.
روزنامه نگار بايد در نوشتن؛ اخلاق روزنامه نگاري را با رعايت سه اصل بالا پاس دارد.بايد اخلاق روزنامه نگاري قوي اي داشت. اين حرفه بايد کمک کند به ديالوگ و به راه صلح آميز حل مسايل.روزنامه نگار بايد کمک کند که صداي همه افراد شنيده شود.

۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

تاریخ ایران از پیکار خالی نیست ؛ لیک هر پیکاری تنها از دلیری بر نمی خیزد

نگاهي به نمایشنامه کاوه

اسطوره کاوه در شاهنامه فردوسی روایتی است از شورش مردم به رهبری کاوه اهنکر در اواخر دوران ساسانیان بر علیه ظلم و ستم بیگانه ای چون صحاک ماردوش. کاوه نماد مبارزه انبوه مردم ستم دیده بر علیه ستم و استبداد است. او که پسر و شانزده نفر از اقوامش قربانی ضحاک شده اند سر به شورش بر می دارد و همه زشتی وجود ضحاک و ستم او را به فریاد بر زبان می اورد و پیشبند چرمین خود را بر سر نیزه کرده و خیزش مردم را رهیری می کند.

نمایشنامه کاوه به قلم زنده یاد محمود اعتماد زاده (به اذین) اثری است بر اساس داستان اسطوره کاوه در شاهنامه فردوسی. این اثر زمانی نوشته می شود که تسلط حاکمان جور جو اجتماعی سیاسی فرهنکی را هر چه بیشتر در خفقان فرو برده است و در خیابانها دستگیری ها بی امان ادامه دارد. دانشجویان و جوانان بخاطر در دست داشتن یک کتاب توسط دستگاههای امنیتی بازداشت و به زندان روانه میشوند. گرویدن جوانان و دانشجویان به مبارزات مخفی علیه ظلم و استبداد فزونی می گیرد.

نویسنده در این فضا زندگی می کند و خود نیز یکی از قربانیان ان است. در چنین شرایطی تخیلی در ذهن نویسنده زاده می شود که امیزه ای است از رویا و واقعیت, با رویکردی روانشناسانه به جامعه. او در این زمانه است که به باز افرینی اسطوره کاوه می پردازد. نمایشنامه کاوه بواقع درسنامه ای است بر اساس تجربه و اگاهی نویسنده در مبارزات سیاسی اجتماعی. این اثر باب انتقال تجربیات طولانی در مبارزات سیاسی-اجتماعی را با جامعه خود بویژه جوانان باز می کند تا از طریق ان خدمتی کرده باشد به مبارزات مردم ایران که هر چه بیشتر به درون جنبش مبارزه با استبداد و دیکتاتوری کشیده می شوند. از این روست که نویسنده این اثررا به "پسرم, به همه پسرانم در این اب و خاک" تقدیم کرده است.

بازیگران و جریانات این نمایشنامه گوناگون و متنوع اند. ارجاسب جوانی است پر شور و مبارز اما عجول و کم تجربه. او پیچ و خم و پیچیدگیهای راهی را که در ان قدم گذاشته نمی بیند و قصد دارد مستقبم به قلب دشمن تا دندان مسلح و پر شمارحمله کند. به قول خودش:

" تل هیزم برای انکه اتش بگیرد چند تا چوب خشک و تراشه هم لازم دارد. اینها باید بسوزند و پاک خاکستر بشوند تا کم کم هیزم بگیرد و اتش زبانه بکشد"

او گروه کوچکی گرد اورده و به قلب سپاه دشمن میزند. طولی نمی کشد که افراد گروه او در درگیری با دشمن جان خود را از دست می دهند و خود او نیز که از میدان نبرد جان بدر برده است مجددا دستگیر و بدست جلاد سپرده می شود.

نیرم اما ار سرشت دیگری است. از ان نوع که دیدش وسعت دریا را دارد. می بیند و می اندیشد و نیک می داند که لارمه پیروزی در راهی که در ان قدم گذاشته صبوری, بردباری و تداوم در مبارزه را می طلبد. باور دارد که در این راه باید از مراحل مختلفی گذرکرد تا به هدف نهای نایل امد. او معتقد است:

"کار گنده تر و پیچیده تر از این حرفهاست. تنها به همین چند تا مان یا چهل پنجاه کار کشته تر و بی باک تر از ما نمی توان سرو سامانش داد. کار کار خود مردم است. پهلوانش هم خود انها هستند. انها هستند که باید سرریز کنند و بیایند توی میدان."

بدنبال این درک است که با گروهی که گرد کاوه جمع شده اند وارد مذاکره شده و تصمیم به مبارزه مشترک می گیرند. در دیدار بین دو گروه در عین همدلی مسایل بدون پرده پوشی مطرح می شود. کاوه می پرسد:

" یک مسیله هست که هنوز نتوانسته ام جوابی برایش پیدا کنم. این که ما در نهایت برای که داریم کار می کنیم؟ انکه پس از سرنگونی ضحاک خواهد امد که خواهد بود؟ مردم ایا خواهند توانست جوری محدودش کنند و نگذارند کارش به خودسری و زور و ستمکاری بکشد؟"

سوالاتی بس مهم. دریک کلام دیالکتیک بین اهداف بلند و کوتاه مدت مبارزه. جواب تمام پرسشها را نمی توان از هم اکنون مشخص کرد. تصمیم گرفته می شود که مبارزه برای سرنگونی ضحاک در اولویت اول مبارزاتی قرار گیرد.

یدینسان کارزار علیه ضحاک وارد مرحله نوینی می شود. جنبش در سراسر کشور رو به اعتلا دارد. گروههای مختلف در اقصا نقاط کشور در گیر میارزه با اسنبداد هستند. هر روز خبر نوینی از مبارزه جویی مردم به گوش می رسد. وظایف سنکینی در برابر مبارزان قرار می گیرد. پس از تجزیه و تحلیل عمیق از جریا نات و رویدادها روند مبارزه مشخص شده و ارتباط بین نیروهای مختلف جنبش برقرار می گردد. پایه های استبداد متزلزل شده است و حاکم ظالم رو به عقب نشینی دارد. شورش مردم همه گیر می گردد. مردم به سمت کاخ ضحاک سرریز می شوند و کاوه به رهبری جنبش انتخاب می گردد.

"کاوه دامن چرمی را از کمر باز می کند و بر نیزه ای می اویزد, شورش اینک فرماندهی و پرچمی دارد. مردم به اسانی پشت سر کاوه قرار می گیرند و در حالی که سرود می خوانند به راه می افتند"
بر آنم که چه بنويسم.
مي گويند ننوشتن هم خود نوشتن است؛ نوشته اي که درذهن مردم حک گردد ابديست.اينکه سقراط نمي نوشت و مي گفت ... و اين سخن بنگوريون اولين نخست وزير اسراييل را هم بايد بخاطر سپرد:" که پيرها ميميرند وجوانان فراموش ميکنند" . صمد بهرنگي در کتاب کندو کاو در مسايل تربيتي هم چيزي نوشت که دقيقا يادم نيست اما مضمون آن اين بود:که انسان رفتنيست اما تاثيري که انسان بر زندگي ديگران ميگذارد مهم است.آن تاثيري که او گذاشت از روي نوشته هايش بود.او ماهي سياهي شد در دل جامعه ايران.لذت نوشتن و امتناء از رفتن بر سر خوشمزه ترين سفره غذا که عطرش فضا را آکنده و بزاق دهان را ناخودآگاه روان ميکند ،مغزم را ميسايد و بزاق مغزم را افزايش ميدهد. که اميدوارم بدون ادويه نبوده وتا حدودي خوشمزه شده باشد.

۱۳۸۶ بهمن ۶, شنبه

راستي چرا تاريک روشن؟
حقيقتا بعضي روزها آنچنان دلم تاريک و بدون نور است که منتظر روشني درونيم ؛ مثل همين الان. کاش کليدي بود و ميتوانستم خود را روشن کنم هر گاه که از تاريکي انباشته ميشدم.با آنکه رودي دائم در من ميخروشد و انرژي اش را پاياني نيست وبا نورش هر تاريکي را ميتوان شکافت امااتصال سريع و بي موقع و ناگهاني ؛خاموشي سراسري دروني ام را با کليدي ميزند. کليدي که نامرئي است.من ديگر با تاريک روشنهاي درون و بيرونم آشنايم و با اين تاريکي خو کرده ام و همزيستي که نه چونکه جدال روشني و تاريکي دايمي است و ابدي.اما تاريکي را دوست نميدارم و بر آن ميشورم.

زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست
هر کسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد!

چرا تاریک روشن؟

تاریک روشن های زندگی خصوصي؛ ادبی،تاریخی؛فرهنگي و سياسي می تواند در آینده ما موثر باشد.