۱۳۸۶ بهمن ۱۱, پنجشنبه

سياست زير رادار

مو ضوع انتخابات آمريکا:
نميدانم مناظره انتخاباتي امشب بين "او با ما " و کلينتنون از کانديداهاي حزب دموکرات آمريکا را در لس آنجلس ديده ايد يا نه ؟بنظر من "او با ما " مناظره خوبي داشت . جدا از نقش تقريبا خط دار و همخوابگي "سي ان ان" با لابي ها و کمپاني هاي بزرگ آمريکا يي و نقش طرفدارانه اش از بين اين دو نماينده و تما يل به کلينتون ( بين بد -کلينتون و بد تر -او با ما از نظر سي ان ان ) ؛" او با ما " توانست مسائل کليدي مورد اختلاف بين خود و کلينتون را مطرح کند. " او با ما " گفت : قبل از جنگ عراق ؛ دولت بوش قطعنامه رفتن به جنگ را براي امضاء به کنگره فرستاد؛ بسياري از جمله خانم کلينتون امضاء خود را بر پاي آن قطعنامه گذاشتند ؛ من بر عليه جنگ سخنراني کردم و امضاء خود را بر پاي آن نگذاشتم . من مستقل عمل کردم . من از روز اول مخالفت کردم . من کسي هستم که ميتوانم در مقابل مکين و نما يندگان ديگر جمهوريخواه با يستم زيرا که آنها طرفدار جنگ بوده و هستند اما من از روز اول با جنگ مخالفت کردم.
درانتخابات رياست جمهوري دورقبلي بين کري و بوش اين موضوع بر عليه دموکراتها عمل کرد. از آنجايي که کري به جنگ راي مثبت داده بود جمهوريخواها از اين موضوع استفاده کردند و توانستند تناقض حرف و عمل کري را نشان دهند و موفق هم شدند و توانستند دموکراتها را شکست دهند.
فراموش نبايد کرد که جنگ يوگسلاوي در زمان کلينتون اتفاق افتاد و هزاران نفر کشته و آواره شدند.
موضوع ديگه اينکه ؛" او با ما" با يک واژه جديد يعني " تغيير " وارد کارزار انتخاباتي شد. بنظر من" او با ما " عامل (ايجنت) تغيير خوبيست؛ چونکه براي نخستين بار يک سياه پوست "فاسد نشده "و جدي ميخواهد رهبر حزب دمکرات آمريکاشود.
با جدي تر شدن انتخابات و ماندن " او با ما " مسئله انتخابات آمريکا از حالت " سوپ اپراي سياسي " خارج شده و علاقه مردم نسبت به آن بيشتر شده است.
و آخرين نکته اينکه بنظر ميرسد او با ماست( بنفع مردم آمريکا و جهان است)

۱۳۸۶ بهمن ۹, سه‌شنبه

اخيرا کتاب " قلب بزرگ" را خوانده ام که همسر دانيل پرل روزنامه نگار وال استريت جورنال , مارين پرل نوشته است.دانيل پرل روزنامه نگاريست که در پاکستان ربوده شد و پس از چند هفته معلوم شد که افراد القاعده سر او را بريده و بد نش را هم تکه تکه کردند. از روي اين نوشته فيلمي هم تهيه شده. فيلم را هنوز نديده ام. آنجولينا جولي هنر پيشه هاليوود مثل بونوي خواننده علاقه به حل مسائل انساني نشان ميدهد که نقش مارين رادر اين فيلم بازي ميکند. بيشتر اين کتاب را در حين مسافرت از سر کار به خانه يا بالعکس در مترو خوانده ام.کتاب از آن کتابهايي است که نمي شود آن را بست.مارين بحق آن را خوب نوشته.اما مارين با مسايل و شخصيت افرادي که براي سازمانهاي اطلاعاتي پاکستان" آي اس آي" کار ميکنند آشنا نيست.پس از ربودن" دني" همين افراددر ستاد مارين جمع ميشوند تا دني را پيدا کنند.مآرين بنظر ميرسد که به حرفهاي بعضي از آنها اعتماد ميکند.براي مثال" کاپيتان "؛ که يک نوع نزديکي بين آنان بوجود ميآيد.سئوال بزرگي که برايم مطرح شد اين است که چگونه آي اس آي زماني که تنها پرويز مشرف به واشنگتن ميرود دستگيري آدم ربايان را اعلام ميکند.او در نزد جورج بوش بود که دستگيري "عمر شيخ محمد" رباينده دني را اعلام ميکند. عمر شيخ محمد هم به القاعده و هم به آي اس آي مربوط بود. پاکسان کشوري است که هم يک مرکز جهاد و گروهاي جهادي است و هم مرکز و ميدان ترانزيت بين المللي قاچاقچيان ترياک ؛انواع موادمخدر ؛ حشيش و هروئين.
مارين مينويسد:
دني در مورد بافتن بزرگترين قالي جهان در ايران مقاله نوشت ( اينکه با بافتن اين قالي ؛ شهر کوچکي دنبال يک کف يا زمين واقعا بزرگي ميگردد.)
اينکه حميد گل رئيس آي اس آي وزارت اطلاعات پاکستان از سال 1987-1989 بود . حميد گل آرشيتکت جهاد افغانستان ؛ مردي که مغز متفکر اين جنگ با پشتيباني مالي "سي آي ا "است.بعضي ها حميد گل را پدر خوانده طالبان مينا مند.
ادامه دارد....

۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبه

آيا روزنامه نگار جانبدار است؟
آنطور که از اصول نه گانه آن بر مي آيد جواب مثبت است.روزنامه نگاري مدرن داراي نه اصل است.
در روزنامه نگاري مدرن سه اصل از همه شاخص تر است :
يک- اولين وظيفه روزنامه نگار گفتن حقيقت است
دو- وظيفه دوم روزنامه نگار وفاداري به مردم است
سه- وابسته نبودن به هيچ قدرتي؛ چه سياسي و يا مالي
اين سه اصل خود حقايقي را آشکار ميکند: اينکه قدرت دروغ و فساد ميآورد واينکه روزنامه نگار تنها و تنها بايد به مردم وفادار باشد و از منافع آنان دفاع کند.
روزنامه نگار مينويسد به اينکه کمکي کرده باشد به عدالت و حقيقت.
روزنامه نگار بايد در نوشتن؛ اخلاق روزنامه نگاري را با رعايت سه اصل بالا پاس دارد.بايد اخلاق روزنامه نگاري قوي اي داشت. اين حرفه بايد کمک کند به ديالوگ و به راه صلح آميز حل مسايل.روزنامه نگار بايد کمک کند که صداي همه افراد شنيده شود.

۱۳۸۶ بهمن ۷, یکشنبه

تاریخ ایران از پیکار خالی نیست ؛ لیک هر پیکاری تنها از دلیری بر نمی خیزد

نگاهي به نمایشنامه کاوه

اسطوره کاوه در شاهنامه فردوسی روایتی است از شورش مردم به رهبری کاوه اهنکر در اواخر دوران ساسانیان بر علیه ظلم و ستم بیگانه ای چون صحاک ماردوش. کاوه نماد مبارزه انبوه مردم ستم دیده بر علیه ستم و استبداد است. او که پسر و شانزده نفر از اقوامش قربانی ضحاک شده اند سر به شورش بر می دارد و همه زشتی وجود ضحاک و ستم او را به فریاد بر زبان می اورد و پیشبند چرمین خود را بر سر نیزه کرده و خیزش مردم را رهیری می کند.

نمایشنامه کاوه به قلم زنده یاد محمود اعتماد زاده (به اذین) اثری است بر اساس داستان اسطوره کاوه در شاهنامه فردوسی. این اثر زمانی نوشته می شود که تسلط حاکمان جور جو اجتماعی سیاسی فرهنکی را هر چه بیشتر در خفقان فرو برده است و در خیابانها دستگیری ها بی امان ادامه دارد. دانشجویان و جوانان بخاطر در دست داشتن یک کتاب توسط دستگاههای امنیتی بازداشت و به زندان روانه میشوند. گرویدن جوانان و دانشجویان به مبارزات مخفی علیه ظلم و استبداد فزونی می گیرد.

نویسنده در این فضا زندگی می کند و خود نیز یکی از قربانیان ان است. در چنین شرایطی تخیلی در ذهن نویسنده زاده می شود که امیزه ای است از رویا و واقعیت, با رویکردی روانشناسانه به جامعه. او در این زمانه است که به باز افرینی اسطوره کاوه می پردازد. نمایشنامه کاوه بواقع درسنامه ای است بر اساس تجربه و اگاهی نویسنده در مبارزات سیاسی اجتماعی. این اثر باب انتقال تجربیات طولانی در مبارزات سیاسی-اجتماعی را با جامعه خود بویژه جوانان باز می کند تا از طریق ان خدمتی کرده باشد به مبارزات مردم ایران که هر چه بیشتر به درون جنبش مبارزه با استبداد و دیکتاتوری کشیده می شوند. از این روست که نویسنده این اثررا به "پسرم, به همه پسرانم در این اب و خاک" تقدیم کرده است.

بازیگران و جریانات این نمایشنامه گوناگون و متنوع اند. ارجاسب جوانی است پر شور و مبارز اما عجول و کم تجربه. او پیچ و خم و پیچیدگیهای راهی را که در ان قدم گذاشته نمی بیند و قصد دارد مستقبم به قلب دشمن تا دندان مسلح و پر شمارحمله کند. به قول خودش:

" تل هیزم برای انکه اتش بگیرد چند تا چوب خشک و تراشه هم لازم دارد. اینها باید بسوزند و پاک خاکستر بشوند تا کم کم هیزم بگیرد و اتش زبانه بکشد"

او گروه کوچکی گرد اورده و به قلب سپاه دشمن میزند. طولی نمی کشد که افراد گروه او در درگیری با دشمن جان خود را از دست می دهند و خود او نیز که از میدان نبرد جان بدر برده است مجددا دستگیر و بدست جلاد سپرده می شود.

نیرم اما ار سرشت دیگری است. از ان نوع که دیدش وسعت دریا را دارد. می بیند و می اندیشد و نیک می داند که لارمه پیروزی در راهی که در ان قدم گذاشته صبوری, بردباری و تداوم در مبارزه را می طلبد. باور دارد که در این راه باید از مراحل مختلفی گذرکرد تا به هدف نهای نایل امد. او معتقد است:

"کار گنده تر و پیچیده تر از این حرفهاست. تنها به همین چند تا مان یا چهل پنجاه کار کشته تر و بی باک تر از ما نمی توان سرو سامانش داد. کار کار خود مردم است. پهلوانش هم خود انها هستند. انها هستند که باید سرریز کنند و بیایند توی میدان."

بدنبال این درک است که با گروهی که گرد کاوه جمع شده اند وارد مذاکره شده و تصمیم به مبارزه مشترک می گیرند. در دیدار بین دو گروه در عین همدلی مسایل بدون پرده پوشی مطرح می شود. کاوه می پرسد:

" یک مسیله هست که هنوز نتوانسته ام جوابی برایش پیدا کنم. این که ما در نهایت برای که داریم کار می کنیم؟ انکه پس از سرنگونی ضحاک خواهد امد که خواهد بود؟ مردم ایا خواهند توانست جوری محدودش کنند و نگذارند کارش به خودسری و زور و ستمکاری بکشد؟"

سوالاتی بس مهم. دریک کلام دیالکتیک بین اهداف بلند و کوتاه مدت مبارزه. جواب تمام پرسشها را نمی توان از هم اکنون مشخص کرد. تصمیم گرفته می شود که مبارزه برای سرنگونی ضحاک در اولویت اول مبارزاتی قرار گیرد.

یدینسان کارزار علیه ضحاک وارد مرحله نوینی می شود. جنبش در سراسر کشور رو به اعتلا دارد. گروههای مختلف در اقصا نقاط کشور در گیر میارزه با اسنبداد هستند. هر روز خبر نوینی از مبارزه جویی مردم به گوش می رسد. وظایف سنکینی در برابر مبارزان قرار می گیرد. پس از تجزیه و تحلیل عمیق از جریا نات و رویدادها روند مبارزه مشخص شده و ارتباط بین نیروهای مختلف جنبش برقرار می گردد. پایه های استبداد متزلزل شده است و حاکم ظالم رو به عقب نشینی دارد. شورش مردم همه گیر می گردد. مردم به سمت کاخ ضحاک سرریز می شوند و کاوه به رهبری جنبش انتخاب می گردد.

"کاوه دامن چرمی را از کمر باز می کند و بر نیزه ای می اویزد, شورش اینک فرماندهی و پرچمی دارد. مردم به اسانی پشت سر کاوه قرار می گیرند و در حالی که سرود می خوانند به راه می افتند"
بر آنم که چه بنويسم.
مي گويند ننوشتن هم خود نوشتن است؛ نوشته اي که درذهن مردم حک گردد ابديست.اينکه سقراط نمي نوشت و مي گفت ... و اين سخن بنگوريون اولين نخست وزير اسراييل را هم بايد بخاطر سپرد:" که پيرها ميميرند وجوانان فراموش ميکنند" . صمد بهرنگي در کتاب کندو کاو در مسايل تربيتي هم چيزي نوشت که دقيقا يادم نيست اما مضمون آن اين بود:که انسان رفتنيست اما تاثيري که انسان بر زندگي ديگران ميگذارد مهم است.آن تاثيري که او گذاشت از روي نوشته هايش بود.او ماهي سياهي شد در دل جامعه ايران.لذت نوشتن و امتناء از رفتن بر سر خوشمزه ترين سفره غذا که عطرش فضا را آکنده و بزاق دهان را ناخودآگاه روان ميکند ،مغزم را ميسايد و بزاق مغزم را افزايش ميدهد. که اميدوارم بدون ادويه نبوده وتا حدودي خوشمزه شده باشد.

۱۳۸۶ بهمن ۶, شنبه

راستي چرا تاريک روشن؟
حقيقتا بعضي روزها آنچنان دلم تاريک و بدون نور است که منتظر روشني درونيم ؛ مثل همين الان. کاش کليدي بود و ميتوانستم خود را روشن کنم هر گاه که از تاريکي انباشته ميشدم.با آنکه رودي دائم در من ميخروشد و انرژي اش را پاياني نيست وبا نورش هر تاريکي را ميتوان شکافت امااتصال سريع و بي موقع و ناگهاني ؛خاموشي سراسري دروني ام را با کليدي ميزند. کليدي که نامرئي است.من ديگر با تاريک روشنهاي درون و بيرونم آشنايم و با اين تاريکي خو کرده ام و همزيستي که نه چونکه جدال روشني و تاريکي دايمي است و ابدي.اما تاريکي را دوست نميدارم و بر آن ميشورم.

زندگي صحنه يکتاي هنرمندي ماست
هر کسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به ياد!

چرا تاریک روشن؟

تاریک روشن های زندگی خصوصي؛ ادبی،تاریخی؛فرهنگي و سياسي می تواند در آینده ما موثر باشد.