۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

دوران " سپاهي دانشي"

دوران " سپاهي دانشي "من  - سال هاي 1353-1355 
سپاه دانش چگونه شکل گرفت؟
در ويکيپيديا در مورد انقلاب سفيد شاه و ملت و اصلهاي چند گانه از جمله اصل ايجاد سپاهي دانش -سپاهي بهداشت و سپاهي ترويج و آباداني چنين آمده است :


انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده گانه است که در دوره سلطنت محمد رضا پهلوی و با نخست وزیران وقت دکتر علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا در سرتاسر ایران به تحقق پیوست. انقلاب سفید در مرحله نخست پیشنهادی شامل شش اصل بود که محمد رضا پهلوی در کنگره ملی کشاورزان در تهران در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۴۱ خبر اصلاحات و رفراندم را برای قبول یا رد آن به کشاورزان و عموم ارائه داد. در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱ در یک همه پرسی سراسری به اصلاحات رای مثبت داده شد.


اصل ششم -ایجاد سپاه دانش
برای سواد آموزی و اشاعه فرهنگ در روستاهادر بهمن ۱۳۴۱ توسط محمدرضا پهلوی پیشنهاد شد و در سال ۱۳۴۲ در نخست وزیری اسدالله علم کار خود را آغاز کرد.درآن زمان جمعیت ایران ۲۲ میلیون نفر بود که ۷۵٪ آنها در روستاها زندگی می کردند و اکثرا بی سواد بودند.به علاوه امکانات آموزشی به طرزی نامتعادل بین شهرها و روستاها تقسیم شده بود به طوری که ۲۴٪ از معلمین در روستاها و ۷۶٪ در شهرها تدریس می کردند به عبارتی تنها یک چهارم از معلمین متعلق به ۷۵٪ جمعیت روستانشین بود و معلمین شهری نیز علاقه ای به رفتن به روستاها نداشتند.درچنین شرایطی تشکیل سپاه دانش می توانست راهگشا باید.برطبق این اصل مقرر شد جوانان دیپلمه ای که می خواهند خدمت سربازی انجام دهند با گذراندن یک دوره آموزشی و یادگیری روش تدریس به خردسالان و بزرگسالان به روستاها اعزام گردند.[۲۱]
سپاهیان دانش توانستند تا سال ۱۳۵۷ بیست و هشت دوره از پسران و هجده دوره از دختران در این سپاه خدمت کنند که شماره آنها به بیش از یک صد هزار تن رسید. بسیاری از این دختران و پسران پس از پایان دوره سپاهی گری به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمدند و کارآموزگاری را ادامه دادند. برخی دیگر در راه بری خانه انصاف به خدمت دولت در آمدند. بر اساس آمار سال ۱۳۵۶ سازمان برنامه و بودجه مرکز آمار ایران تنها در روستاهای کشور در درازای پانزده سال، شمار دانش آموزان مدرسه‌های سپاه دانش ٪۶۹۲ در سد افزایش یافت هم چنین در درازای پنج سال نخست ۵۱۰۰۰۰ پسر و ۱۲۸۰۰۰ دختر و هم چنین ۲۵۰۰۰۰ مرد سالمند و ۱۲۰۰۰ زن سالمند را خواندن و نوشتن آموختند.[۲۲] ظرف مدت 7 سال پس از اجرای این اصل بیش از ۳ هزار مدرسه در سراسر ایران ساخته شد.[۲۳]
برنامه‌های شش اصل انقلاب قابل اجرا و منطبق با باورها، سنتها و نیازهای ایرانیان و ضرورت‌های اقتصادی و اجتماعی زمان بود. سپس به تدریج که اقتصاد ملی توسعه یافت و جامعه ایران تحول پیدا کرد و بنا بر نیازها و مقتضیات جدید شش اصل نخستین با افزودن سیزده اصل دیگر تکمیل گردید.
در باره اين موضوع ميتوانيد با رجوع به ويکيپيديا بيشتر مطالعه کنيد :
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF

 دوران سپاهي دانشي من  پس از اتمام تحصيلاتم در دبيرستان يعني پايان کلاس دوازده قديم و رفتن به خدمت سربازي اجباري از سال 1353 شروع و تا 1355 ادامه داشت .اين دوره از زندگي من خود داستان مفصلي است که جداگانه در خاطراتم نوشته ام اما در اينجا تنها به گوشه هايي از آن اکتفا ميکنم :
اين عکسي از دفتر دوران سپاهي دانشي در پادگان لشگر 77 مشهد است که از دوستان هم دوره اي خواسته بودم در آن هرچه که دل تنگ شان ميخواهد بنويسند - در اينجا به چند تا بسنده ميکنم :







پس از اتمام دوره شش ماهه پادگان در مشهد مرا به ده" قلعه شيشه " در شهر تربت حيدريه فرستادند . قلعه شيشه به فاصله کمي از " کدکن " واقع شده است . کدکن با نام بزرگان شعر و ادب فارسي از جمله عطار و شفيعي کدکني عجين شده است . قلعه شيشه  گرچه از توابع تربت حيدريه است اما به شهر نيشابور نزديکتر است و بناچار من در آخر هفته ها اگر که اتوبوس قراضه به ده ميآمد به شهر نيشابور مي رفتم و بيشتر روزم را در  باغ خيام بزرگ سپري ميکردم . چيزي براي خوردن و نوشيدن ميخريدم و به آنجا پناه ميبردم . آب قلعه شيشه و روستاهاي اطراف کانالبندي شده به شيوه قديم بود که به آن قنات ميگفتند - قناتها از يک مسير طولاني عبور ميکردند بدون اينکه ديده شوند تنها گاه گاهي بعضي جاهها قنات باز ميشد و درون آنرا ميشد ديد . چه کانالي - چه خنک و چه آبي - سرد يخ . گاهي کبوترهاي وحشي در درون کانال لانه داشتند .
اينهم عکس روستاي قلعه شيشه آن زمان :
اين عکس را از بالاي مدرسه اي که هم اطاقم بود و هم مدرسه و در قسمت ورودي ده قرار داشت گرفتم .آن پايين جايي که درختان ديده ميشوند وسط ده يا مرکز ده بود . خانه ارباب ده و مسجد در آنجا قرار داشت و خانه کدخدا در سمت چپ همين جاده نرسيده به مرکز ده بود . يک مغازه اي هم در قسمت راست اين عکس - آن پايين در مرکز ده موجود بود که مايحتاج اوليه  از جمله نفت - تور چراغ زنبوري فتيله -کبريت - قند و شکر و.....در آن يافت ميشد . درآمد ده بيشتر از طريق کشت گندم  - چغندر - دام  و بافتن قالي و قاليچه بود که بيشتر کودکان و نوجوانان و جوانان ده به  کار حول آن مشغول بودند . همين که شب فرا ميرسيد و هوا گرگ وميش  ميشد صداي موتورهاي " ايژ " ساخت روسيه  قطع نميشد  و از جلوي مدرسه رد ميشدند  و معلوم هم نبود اينها چي بارشان بود و از کجا ميآمدند و به کجا ميرفتند . البته ميگفتند قاچاق حمل ميکنند - بر من که معلوم نشد .  در ده قلعه  شيشه تنها  کدخدا ي ده - صا حب مغازه - و چند تايي ديگر مو تور ايژ داشتند . ارباب ده ماشين جيپ داشت . از تمام بچه هاي ده تنها نوزده نفر به مد رسه ميآمدند که از کلاس يک شروع ميشد تا کلاس ششم ابتدايي .
اينهم عکس دانش آموزان مدرسه و خودم  و نام آنها که جلوي مدرسه صف ايستاده اند تا به خانه بروند و من  هم بقول آنها " آقا مدير " آنها بودم :


چه خوب شد که اين نامها را در پشت آن عکس ياد داشت کردم . نميدانم اين بچه ها که الآن براي خودشان مردي شده اند چه ميکنند .اينهم يه عکس ديگه از سر کلاس :



محصلين من هم درس ميخواندند و هم در پاي دستگاههاي قاليبافي کار ميکردند . بعضي از آنها از بيماري ريه رنج ميبردند .    آنچه  مرا متاثر ميکرد اين بود که کشورمان روي درياي نفت نشسته بود اما بچه هاي اين مملکت از سرما سر کلاس ميلرزيدند . اداره آموزش و پرورش به مدرسه ده ما براي تمام سال تنها يک بشکه نفت ميداد که باعث اعتراض ما شد . رژيم شاه فکر ايجاد ژاندارمري و حضور ژاندارم در ده را کرده بود اما يه بهداري و دکتر را نکرده بود - بسياري از بچه ها و خانواده هايشان از بيماريهاي متفاوت رنج ميبردند که گاهي براي دارو و درمان سطحي بمن مراجعه ميکردند - اداره آموزش و پرورش رژيم سيستمي بوجود آورده بود که هر ماه يک جعبه ميوه به مدرسه ميداد تا در ميان همه دانش آموزان توزيع گردد . روز توزيع ميوه برايمان روز خوبي بود - من بغل جعبه مينشستم و بچه ها دورم و ميوه ها را يکي يکي از جعبه برميداشتم و در ميانشان توزيع ميکردم . گاهي دست ميزد يم و بچه ها ميرقصيدند . و اينم آن عکس که رحمت اله عبدي پنج ساله کلاس اولي ميرقصد :

در مدرسه يک کتابخانه ي ديواري داشتيم با کتابهايي از صمد بهرنگي مثل : الدوز و کلاغها - ماهي سياه کوچولو - کندوکاو در مسايل تربيتي ......- چند کتاب از عزيز نسين - صادق چوبک و .....
چون خودم را براي رفتن به خارج از ايران آماده ميکردم  به دانش آموزانم نيز حروف انگليسي را آموزش ميدادم و همه آنها با آن آشنا بودند .
بعدها براي بزرگسالان کلاس شبانه نيز داير کردم که چندان دوام نداشت . شايد هم بدليل مختل شدن کار بر پاي دستگاه قاليبافي بود  که بعضيها سنگ اندازي ميکردند.
بکمک دانش آموزان يک زمين فوتبال و تيم فوتبال درست کرديم .



ادامه دارد .......












هیچ نظری موجود نیست: